سوره فاتحه + مقدمه
صفحه 1 / جز 1 / آیات 7
سوره بقره
صفحه 2 الی 49 / جزء 1 و 3 / آیات 286
سوره آل عمران
صفحه 50 الی 76 / جزء 3 و 4 / آیات 200
سوره نساء
صفحه 77 الی 106 / جزء 4 و 6 / آیات 176
سوره مائده
صفحه ۱۰۶ الی 127 / جزء ۶ و 7 / آیات 120
سوره انعام
صفحه 128 الی 150 / جزء 7 و 8 / آیات 165
سوره اعراف
صفحه 151 الی 176 / جزء 8 و 9 / آیات 206
سوره انفال
صفحه 177 الی 186 / جزء 9 و 10 / آیات 75
سوره توبه
صفحه 187 الی 207 / جزء 10 و 11 / آیات 129
سوره یونس
صفحه 208 الی 221 / جزء 11 / آیات 109
سوره هود
صفحه 221 الی 235 / جزء 11 و 12 / آیات 123
سوره یوسف
صفحه 235 الی 248 / جزء 12 و 13 / آیات 111
سوره رعد
صفحه 249 الی 254 / جزء 13 / آیات 43
سوره ابراهیم
صفحه 255 الی 261 / جزء 13 / آیات 52
سوره حجر
صفحه 262 الی 267 / جزء 14 / آیات 99
سوره نحل
صفحه 267 الی 281 / جزء 14 / آیات 128
سوره اسراء
صفحه 282 الی 293 / جزء 15 / آیات 111
سوره کهف
صفحه 293 الی 304 / جزء 15 و 16 / آیات 110
سوره مریم
صفحه 305 الی 312 / جزء 16 / آیات 98
سوره طه
صفحه 312 الی 321 / جزء 16 / آیات 135
سوره انبیاء
صفحه 322 الی 331 / جزء 17 / آیات 112
سوره حج
صفحه 332 الی 341 / جزء 17 / آیات 78
سوره مؤمنون
صفحه 342 الی 349 / جزء 18 / آیات 118
سوره نور
صفحه 350 الی 359 / جزء 18 / آیات 64
سوره فرقان
صفحه 359 الی 366 / جزء 18 و 19 / آیات 77
سوره شعراء
صفحه 367 الی 376 / جزء 19 / آیات 227
سوره نمل
صفحه 377 الی 385 / جزء 19 و 20 / آیات 93
سوره قصص
صفحه 385 الی 396 / جزء 20 / آیات 88
سوره عنکبوت
صفحه 396 الی 404 / جزء 20 و 21 / آیات 69
سوره روم
صفحه 404 الی 410 / جزء 21 / آیات 60
سوره لقمان
صفحه 411 الی 414 / جزء 21 / آیات 34
سوره سجده
صفحه 415 الی 418 / جزء 21 / آیات 30
سوره احزاب
صفحه 418 الی 427 / جزء 21 و 22 / آیات 73
سوره سبا
صفحه 428 الی 434 / جزء 22 / آیات 54
سوره فاطر
صفحه 434 الی 440 / جزء 22 / آیات 45
سوره یس
صفحه 440 الی 445 / جزء 22 و 23 / آیات 83
سوره صافات
صفحه 446 الی 452 / جزء 23 / آیات 182
سوره ص
صفحه 453 الی 458 / جزء 23 / آیات 88
سوره زمر
صفحه 458 الی 467 / جزء 23 و 24 / آیات 75
سوره غافر
صفحه 467 الی 476 / جزء 24 / آیات 85
سوره فصلت
صفحه 477 الی 482 / جزء 24 و 25 / آیات 54
سوره شوری
صفحه 483 الی 489 / جزء 25 / آیات 53
سوره زخرف
صفحه 489 الی 495 / جزء 25 / آیات 89
سوره دخان
صفحه 496 الی 498 / جزء 25 / آیات 59
سوره جاثیه
صفحه 499 الی 502 / جزء 25 و 26 / آیات 37
سوره احقاف
صفحه 502 الی 506 / جزء 26 / آیات 29
سوره محمد
صفحه 507 الی 510 / جزء 26 / آیات 38
سوره فتح
صفحه 511 الی 515 / جزء 26 / آیات 29
سوره حجرات
صفحه 515 الی 517 / جزء 26 / آیات 18
سوره ق
صفحه518 الی 520 / جزء 26 / آیات 45
سوره ذاریات
صفحه 520 الی 523 / جزء 26 و 27 / آیات 60
سوره طور
صفحه 523 الی 525 / جزء 27 / آیات 49
سوره نجم
صفحه 526 الی 528 / جزء 27 / آیات 62
سوره قمر
صفحه 528 الی 531 / جزء 27 / آیات 55
سوره رحمن
صفحه 531 الی 534 / جزء 27 / آیات 78
سوره واقعه
صفحه 534 الی 537 / جزء 27 / آیات 29
سوره حدید
صفحه 537 الی 541 / جزء 27 / آیات 29
سوره مجادله
صفحه 542 الی 545 / جزء 28 / آیات 28
سوره حشر
صفحه 545 الی 548 / جزء 28 / آیات 24
سوره ممتحنه
صفحه 549 الی 551 / جزء 28 / آیات 13
سوره صف
صفحه 551 الی 552 / جزء 28 / آیات 14
سوره جمعه
صفحه 553 الی 554 / جزء 28 / آیات 11
سوره منافقون
صفحه 554 الی 555 / جزء 28 / آیات 11
سوره تغابن
صفحه 556 الی 557 / جزء 28 / آیات 18
سوره طلاق
صفحه 558 الی 559 / جزء 28 / آیات 12
سوره تحریم
صفحه 560 الی 561 / جزء 28 / آیات 12
سوره ملک
صفحه 562 الی 564 / جزء 28 / آیات 30
سوره قلم
صفحه 564 الی 566 / جزء 29 / آیات 52
سوره حاقه
صفحه 566 الی 568 / جزء 29 / آیات 52
سوره معارج
صفحه 568 الی 570 / جزء 29 / آیات 44
سوره نوح
صفحه 570 الی 571 / جزء 29 / آیات 52
سوره جن
صفحه 572 الی 573 / جزء 29 / آیات 28
سوره مزمل
صفحه 574 الی 575 / جزء 29 / آیات 20
سوره مدثر
صفحه 575 الی 577 / جزء 29 / آیات 56
سوره قیامت
صفحه 577 الی 578 / جزء 29 / آیات 40
سوره انسان
صفحه 578 الی 580 / جزء 29 / آیات 31
سوره مرسلات
صفحه 580 الی 581 / جزء 29 / آیات 50
سوره نباء
صفحه 582 الی 583 / جزء 30 / آیات 40
سوره نازعات
صفحه 583 الی 584 / جزء 30 / آیات 46
سوره عبس
صفحه 585 / جزء 30 / آیات 42
سوره تکویر
صفحه 586 / جزء 30 / آیات 29
سوره انفطار
صفحه 587 / جزء 30 / آیات 19
سوره مطففین
صفحه 587 الی 589 / جزء 30 / آیات 36
سوره انشقاق
صفحه 589 / جزء 30 / آیات 25
سوره بروج
صفحه 590 / جزء 30 / آیات 22
سوره طارق
صفحه 591 الی 591 / جزء 30 / آیات 17
سوره اعلی
صفحه 591 الی 592 / جزء 30 / آیات 19
سوره غاشیه
صفحه 592 / جزء 30 / آیات 25
سوره فجر
صفحه 593 الی 594 / جزء 30 / آیات 30
سوره بلد
صفحه 594 / جزء 30 / آیات 20
سوره شمس
صفحه 595 / جزء 30 / آیات 15
سوره لیل
صفحه 595 الی 596 / جزء 30 / آیات 21
سوره ضحی
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 11
سوره شرح
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 8
سوره تین
صفحه 597 / جزء 30 / آیات 8
سوره علق
صفحه 597 / سوره علق / جزء 30 / آیات 19
سوره قدر
صفحه 598 / سوره قدر /جزء 30 / آیات 25
سوره بینه
صفحه 598 / سوره بینه/ جزء 30 / آیات 8
سوره زلزله
صفحه 599 / سوره زلزله/ جزء 30 / آیات 8
سوره عادیات
صفحه 599 / سوره عادیات/ جزء 30 / آیات 9
سوره قارعه
صفحه ۶۰۰ / قارعه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۱۱
سوره تکاثر
صفحه ۶۰۰ / تکاثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی 8
سوره عصر
صفحه ۶۰۱ / عصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳
سوره همزه
صفحه ۶۰۱ / همزه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۹
سوره فیل
صفحه ۶۰۱ / فیل / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵
سوره قریش
صفحه ۶۰۲ / قریش / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴
سوره ماعون
صفحه ۶۰۲ / ماعون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۷
سوره کوثر
صفحه ۶۰۲ / کوثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳
سوره کافرون
صفحه ۶۰۳ / کافرون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶
سوره نصر
صفحه ۶۰۳ / نصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳
سوره مسد
صفحه ۶۰۳ / مسد / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵
سوره اخلاص
صفحه ۶۰۴ / اخلاص / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴
سوره فلق
صفحه ۶۰۴ / فلق / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵
سوره ناس
صفحه ۶۰۴ / ناس / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶
هنوز پرسشی پرسیده نشده
اولین کسی باشید که سؤال خود را مطرح می کنید! در مرحله بعدی می توانید جزئیات را اضافه کنید.
یک پرسش جدید بپرسید
افزودن پاسخ
دانلود فایل تصویری دانلود فایل صوتی پرسش و پاسخ صفحه
تلاوت این صفحه:
صفحه 237
«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» (یوسف/۱۵)
و زمانی که او را بردند و اتفاق کردند که او را در ته چاه قرار دهند و ما وحی کردیم به سوی او، که قطعا تو به آنها خبر میدهی، به این کارشان در حالی که آنها نمیدانند و نمیشناسند.
حالا بعد از این که آنها همان تصمیمشان را برای از بین بردن یوسف گرفتند ، بخاطر حسادتی که نسبت به برادر کوچکشان داشتند با پدر چانه زدند و بلاخره پدر را راضی کردند که یوسف را همراهشان بفرستد. شبانگاه، چانههایشان را زدند پدر را راضی کردند و صبح شد «فَلَمَّا ذَهَبُوا۟ بِهِۦ» او را همراه خودشان بردند. از خانه بیرون زدند و رفتند. همه آنها اتفاق کردند «وَأَجۡمَعُوۤا۟» یعنی همه آنها با یک نیت و همه آنها خراب بودند. هیچ دلسوزی هم بین آنها نبود، همه اتفاق کردند که او را در ته چاه قرار بدهند. مرحله اول آنجا گفتند: «وَأَلۡقُوهُ فِی غَیَـٰبَتِ ٱلۡجُبِّ» او را در ته چاه بیندازیم و آن حرف اولی بود، هنوز کار نزدیک نشده بود که شکل کار را ببینند، تجربه داشته باشند و اینجا میگویند: «یَجۡعَلُوهُ» قرار دهید، یعنی نمیخواهند از بالا بیندازند خطرناک است. «یَجۡعَلُوهُ» معلوم میشود که با طنابی او را بستهاند و آرام آرام او را پایین آوردهاند و در ته چاه قرارش دادهاند وبه حساب در آن چاهی که میشناختند، یک چاه عمیق و ترسناکی که اگر کسی از بالا هم نگاه کند اصلا پیدا نمیشود که آدم در آن است. «غَیَـٰبَتِ ٱلۡجُبِّۚ» قسمت پنهان چاه از بس که چاه عمیق بود. خب! او را در ته چاه قرار دادند. حالا،«وَأَوۡحَیۡنَاۤ إِلَیۡهِ» همینجور که آنها داشتند، یوسف را پایین میکردند، میفرماید: که ما به یوسف وحی کردیم که تو آنها را خبر میدهی به این کارشان، ببینید دارند چکار میکنند. یک روزی، تو به آنها میگویی که چه کار زشت و وحشتناکی در مقابل برادرشان انجام دادهاند. به آنها از این کارشان خبر میدهی. «وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُون» در حالی که نمیدانند و نمیشناسند که تو یوسف هستی. حالا هدف غایی از این داستان دارد مشخص میکند، و خود این هم قوت قلب است مرحله اول یوسف خواب دید، الان به او وحی میشود، خب! خیلی از پیغمبران از خواب شروع کردند و بعد به آنها وحی میشود و حالا کمکم دارد در آن مسیری پیغمبری رشد میکند و به جلو میرود.
«وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ» (یوسف/۱۶)
و شبانگاه پیش پدرشان آمدند، در حالی که گریه میکردند.
آمدند،شب هم آمدند تا بگویند: حالا حادثه پیش آمده و ما نتوانستیم زودتر بیاییم و تلاشمان را کردیم، یعنی ما اصلا دیگر زودتر از این رویمان نشد بیاییم و الان دیگر مجبور شدهایم چون شب شده است، بیاییم. و شب آمدهاند تا بلاخره نشانهها و حالا حرفی که میخواهند بزنند بهتر اثر کند، گریهکنان آمدند.
«قَالُوا۟ یَـٰۤأَبَانَاۤ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ وَتَرَكۡنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَـٰعِنَا فَأَكَلَهُ ٱلذِّئۡبُۖ وَمَاۤ أَنتَ بِمُؤۡمِن لَّنَا وَلَوۡ كُنَّا صَـٰدِقِینَ» (یوسف/۱۷)
گفتند:ای پدر ما رفتیم با هم مسابقه میدادیم و یوسف را پیش وسایلمان، رها کردیم که گرگ او را خورد. ولی تو اصلا حرف ما را باور نمیکنی، هر چقدر هم ما راست بگوییم.
گریه کنان آمدند و این خبر ناگوار را برای پدر پیر آوردند. گفتند: که ما رفتیم داشتیم با هم مسابقه میدادیم. «نَسۡتَبِقُ» حالا مثلا مسابقه دو، شما تصور کنید، میرفتند تا دور بعد اینجا یوسف را هم پیش وسایلشان گذاشتند چون یوسف کوچک است و نمیتواند با آنها مسابقه بدهد وچون آنها بخاطر مسابقه دور شده بودند، اینجا گرگ میآید و هر چه هم مثلا یوسف داد میزند، ما صدایش را نشنیدهایم و بعد گرگ او را خورده است و ما نتوانستیم به کمک یوسف بیاییم. ودر ادامه گفتند: که اصلاً اگر ما خودمان را بکشیم که تو حرف ما را باور نمیکنی. یعنی دارند، پدرشان راتحت فشار روحی قرار میدهند که یعنی باور کن که این گونهست. دارند میگویند: که تو نسبت به ما بدبین هستی از بس که مثلا یوسف را بیشتر دوست داری و ما را دوست نداری. ما هر چقدر هم که راست بگوییم، تو حرف ما را باور نمیکنی.این را هم رویش گذاشتند تا بیشتر تاکید داشته باشند که بلاخره به هر قیمتی هست، راست یا دروغ، این پدر حرفها را باور کند و این داستان را باورش بشود.
«وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ۚ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ» ( يوسف/ ۱۸)
و آمدند، در حالی که بر پیراهنش خون دروغینی بود. گفت: نه! بلکه نفس شما این کار را در پیشتان زیبا جلوه داده است، اما کار من، صبر زیباست و الله کمک کننده است، بر آنچه که شما توصیف میکنید.
وآمدند، در حالی که بر پیراهنش خون دروغینی بود و یا پیراهنش را آوردند که بر پیراهنش خون دروغینی بود. گفت: نه! بلکه شما، این وجود شما، نفس شما، این کار را در پیش خودتان زیبا جلوه داده است. اما کار من، تصمیم من، صبر زیباست، و الله کمک کننده است، بر آنچه که شما دارید میبافید.وقتی که گفتند گرگ او را خورده، حرف ما را باور نمیکنی. برای این که پدر حرفشان را باور کند، پیراهن یوسف را آوردند، تحویل پدر دادند. با پیراهن خونین، روی آن خون ریخته شده و حالا میفرماید: که «وَجَاۤءُو عَلَىٰ قَمِیصِهِۦ بِدَم كَذِب» بر روی پیراهنش خون دروغینی هست. یعنی روی پیراهن خون ریختهاند. اصلا معلوم است، خون یوسف نیست. این اصلا درندگی گرگ نیست. چون روی پیراهن فقط خون ریخته شده است. یک وقتی روی پارچه خون میریزند، یک وقتی پارچه آغشته به خون میشود واصلاً به حساب خیس خون میشود، اصلا آن پیراهن خیس خون نبود. اصلاً آغشته به خون نبود، همان جور فقط قسمت بالای پیراهن خون ریخته شده بود که اصلا اینور و آنورش، خون یک مقدار رنگ داده یا رنگ نداده است. اصلا این پیراهن با خون خیس نبوده پس به این شکل «عَلَىٰ قَمِیصِهِۦ بِدَم كَذِب» و واضح است که این خون، خون آدم نیست این خون، خون گرگی که بیاید بخورد، چیزی شبیه به این مسئله نیست و سر تا پای این پیراهن و این خون دروغ است كَذِب (مصدر است یعنی) سر تا پایش دروغ است. وقتی که یعقوب علیه السلام اینها را مشاهده کرد، از آن گریههای سطحیشان، از آن جملاتشان که ما اگر راست بگوییم، این پیراهن ، این خون واین حرفها به آنها گفت: «بَلۡ» این حرفهایتان هیچ کدام درست نبود، یعنی حرفهایتان اصلا واقعیت ندارد، ولی شما چی، شما داخل دل خودتان، زیبا شده یک فکرهایی، یک نقشه هایی برای خودتان چیدید، کشیدهاید و آن مسائل را در دل خودتان زیبا نشان میدهد و جلوه میکند. چون وقتی آدم گناهی انجام میدهد هر گناهی، اول همان گناه در دل آدم زیبا جلوه میدهد، بعد آدم راحتتر انجام میدهد. کسی بخواهد دزدی کند یا زنا انجام دهد یا هر کار دیگری یا از کسی انتقام بگیرد، اول برای خودش توجیه میکند که این کار درست است، این حقش است من این کار را بکنم. زنا را برای خودش توجیه میکند. حتی توجیه میکند که اصلا این ثواب است. خیلی کار خوبی است یا هر کاری یا هر گناهی که هست، او برای خودش زیبا میکند، [زیباسازی] و بعد ذهنش که آنجور گناه را زیبا یافت حالا به راحتی انجام میدهد. این یک بحث روانی است و پیامبر یعقوب علیه السلام این روانشناسیشان را میگوید که شما برای خودتان این کار را زیبا چیدهاید و تصور کردید و کنار هم گذاشتید و خودتان را توجیه کردید که یوسف را از بین ببرید و او را از دست من بگیرید. این هر چه هست از درونتان است، از بیرون نیست، از خدا نیست، خودتان این را چیدهاید. یعنی اگر نگاه خدایی داشته باشید آن چیزی که داخل شما هست یک چیز بیپایه و بیاساس است، ولی من، «فَصَبۡر جَمِیل» تصمیمی که من دارم صبر زیبا، یعنی به زیبایی صبر میکنم، یعنی با شما قهر نمیکنم. یعنی من از خدا شکایت نمیکنم، یعنی من به زیبایی با تمام قشنگی صبر را پیشه میکنم. چون پیامبر یعقوب علیه السلام میدانست، این یوسف باید بماند، باید زنده بماند، یوسف در این دنیا کار دارد هنوز آن تعبیر خوابش کجاست؟ و کجاست آن چیزهایی که خدا به یعقوب علیه السلام گفته بود؟ که برای فرزندش چه آیندهای دارد؟ و همه اینها را میفهمید که این یوسف الانِ الان از این دنیا برو نیست و به همین خاطر حالا این دوری و فاصلهای که آنها باعثش شدهاند، فرمود: که من صبر میکنم و از خدا هم کمک میخواهم «وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ» کسی که کمک کننده هست، الله هست. از او باید کمک خواست، مدد خواست و من از خدا استمداد میطلبم، بر این چیزهایی که شما دارید توصیف میکنید، به دروغ دارید میبافید و میگویید که یوسف را گرگ خورده است.
«وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَىٰ دَلْوَهُ ۖ قَالَ يَا بُشْرَىٰ هَٰذَا غُلَامٌ ۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ» (يوسف/۱۹)
و قافلهای رسید، پس مسئول آبشان را فرستادند و دلوش (ظرف آب) را پایین انداخت. گفت:ای بشارت! این یک پسر بچه است.و او را در لابهلای وسایلشان مخفی کردند و الله داناتر است، به آنچه که انجام میدهند.
وقافلهای رسید، پس مسئول آبشان را فرستادند و دلوش را پایین انداخت. ظرف آبش را درچاه پایین انداخت، گفت: ای بشارت! بهبه! این یک نوجوانی است، یک پسری است و آن را در لابهلای وسایلشان مخفی کردند، به عنوان یک کالایی و الله داناتر است، به آنچه دارند انجام میدهند. خب تا اینجا حالا آن برادران و تو چاه انداختنش و حالا قسمت دوم زندگیش که یک کاروان تجاری از مصر میآید، از آن طرف عبور میکنند، میخواهند به مصر بروند، مقصدشان مصر است. آن قافله آمد! «سَیَّارَة» خب میفهمیدند که اینجا چاه است « فأَرۡسَلُوا۟ وَارِدَهُمۡ فَأَرۡسَلُوا۟فرستادند» وَارِدَهُمۡ مسئول آبشان را، آن مسئول هم رفت کنار چاه رو لبه چاه ایستاد، فَأَدۡلَىٰ پایین کرد، دَلۡوَهُۥظرف آبش را پایین انداخت که آب بکشد آب که کشید بالا، دید که همراه آن دلو و آن طناب یک بچهای خودش را چسبانده است. تا آن بچه را دید بچه را گرفت و رفقایش را با خوشحالی صدا زد، خبر خوش! این یک پسر بچه است از چاه بالا آوردمش و حالا چکارش کنند؟ وَأَسَرُّوهُ، لابهلای وسایلشان، همان جا یک جایی سوار اسبی شتری جای وسایلی بلاخره جایی که اینور یک وسیلهای باشد آنور یک وسیلهای باشد که از دور این پسر بچه کوچک معلوم نباشد، که حالا گفته شده دور و بر ده، دوازده ساله بوده که معلوم نشود و از دور کسی او را نبینند. او را در لابهلای وسایلشان مخفی کردند وَأَسَرُّوهُ چرا او را مخفی کردند؟ بِضَـٰعَة الان او کالایی هست به عنوان کالا به او نگاه کردند که میتوانند از آن پول در بیاورند، او را بفروشند و حالا کارهایی که انجام میدادند در مسیر از گرفتنش تا جاسازی یوسف وسط وسایلشان و حالا آن حرفها و نقشهها و تمام این ها میفرماید: «وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَعۡمَلُون» هر چه که انجام میدهند، خدا کارهایشان را قشنگ دارد میبیند و میداند. ما هم وقتی در زندگی کاری انجام میدهیم خوب یا بد، خدا قشنگ آنچه ما انجام میدهیم، میبیند و همه چیز را میداند و خدا همراهشان است.
«وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ» (يوسف/۲۰)
و او را فروختند با بهای اندک و به چند درهم محدود و اندک و به نسبت او (یوسف) خیلی مواظب بودند و احتیاط میکردند.
و آن را فروختند با قیمت اندک، یک درهمهای کمی و به نسبت او خیلی مواظب بودند، درباره یوسف حذر میکردند، احتیاط میکردند. خب به مصر رسیدند و آنجا او را فروختند. «وَشَرَوۡهُ» به عنوان یک برده او را فروختند. این یک بداخلاقی بزرگی بود از کل آن کاروان تجاری که یک بچه را آنجا پیدا کردند و بچه مردم و اولین گزینهشان بچه دزدی و حالا فروشش است. بعد داخل مصر رفتند، «وَشَرَوۡهُ» او را فروختند «بِثَمَنِۭ بَخۡس» یعنی ناقص، یعنی به ربع قیمت، به نصف قیمت، با یک بهای خیلی اندک او را به یک چند درهم و نه هم دینار فروختند . یک چند تا درهم انگشتشمار و محدود یعنی اندک «وَكَانُوا۟ فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ» و به نسبت یوسف خیلی مواظب بودند، احتیاط میکردند که یک وقتی صاحبی برایش پیدا نشود، کسی او نبیند. زود این شر را از گردنشان بیندازند که دردسر نشود که بچه مردم دست آنهاست و دارند او را میفروشند و خیلی مواظب بودند و احتیاط میکردند، به همین خاطر چون میترسیدند از یک طرف، و از طرفی پولی هم برایش نداده بودند، خوب مال مفت است به همان قیمت اندک حاضر شدند بفروشند و کلا وقتی آدم در فروش ضرر میکند این گونه است یک فکرهایی، یک چیزهایی، به نحوی میخواهد آن را زود رد کند و چون عجله دارد میخواهد رد کند به هر انگیزهای زیر قیمت میزند و به خودش ضرر میدهد در حالیکه اگر با فکر و فرصت میفروختند خیلی میتوانستند فایده کنند. یعنی خیلی قیمت یوسف، اصلا یک بچهی دیگر، درآن سن وسال هر بچهی دیگری هم اگر باشد، خیلی قیمتش بالاتر بود یک بچه عادی. در حالی که اینها خیلی پایینتر از قیمت بازار او را فروختند. چون آن تصور را داشتند و به خودشان ضرر زدند.
«وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَىٰ أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا ۚ وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» (يوسف/۲۱)
و گفت: آن کسی که او را خریده بود از مصر به زنش، جایگاه او را گرامی بدار، امید است به ما نفع برساند، یا اینکه او را به عنوان فرزند بگیریم. و ما این چنین به یوسف جایگاه و مکان دادیم در زمین، و تا ما به او رویداد خوابها یاد بدهیم و الله بر کارهایش کاملا مسلط است ولی اکثر مردم نمیدانند.
و آن کسی که او را از مصر خریده بود به زنش گفت: جایگاهش را و مقامش را گرامی بدار و ماندنش را گرامی بدار و به او احترام بگذار امید است که به ما نفع برساند یا اینکه او را به عنوان فرزند بگیریم. و ما این چنین به یوسف مقام، جایگاه و مکان در زمین دادیم و تا ما به او از تعبیر خوابها یاد بدهیم، از رویداد خوابها و الله بر امرش بر کارهایش کاملا مسلط است، ولی اکثریت مردم نمیدانند. حالا دیگر یوسف از منطقه فلسطین، کنعان رفت، وارد قارهی دیگری قارهی آفریقا، شمال آفریقا، شهر مصر شد. آن کسی او را از مصر خریده بود به زنش گفت، خب با بچه رفت و به زنش گفت: «أَكۡرِمِی مَثۡوَىٰهُ» به او احترام بگذار او را تحویل بگیر به او رسیدگی کن، او را گرامی بدار.به زنش سفارش کرد. حالا چه شخصی بود، بعد بیشتر توضیح میدهد امید داریم که ما از این بچه نفع ببینیم. در کارها کمکمان کند کار به او بسپاریم، کمک دستمان باشد «أَن یَنفَعَنَاۤ» در زندگی به دردمان بخورد و یا اینکه او را به فرزندی بگیریم، آنها بچه نداشتند. او را به عنوان بچهمان بزرگش کنیم به فرزندی بگیریم «أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدا» حالا خدا میفرماید: دیدید این طوری ما به یوسف در زمین، جا و مکان دادیم. همین چند مدت قبل، دیر وقتی نیست همین پسر در ته چاه بود نه جایی، نه غذایی، هیچ چیزی نداشت. یک چاه عمیق و وحشتناک، و حالا چی شد و میفرماید این اتفاقات پشت سرهم افتاد و الان یوسف صاحب خانه شده، وارد یک خانه شده، یوسف خانه دارد الان اتاق دارد الان سفارش میشود که به او خوبی کن به او احترام بگذار. الان شاید یکی را به فرزندی بگیرند جای آن پدر و مادر یک پدر دیگر یک مادر دیگر مثلا که پدرخوانده و مادرخوانده باشند الان پیدا کرده و الان سفرهاش مرتب است، غذایش سروقت است، لباسهایش مرتب است، الان همه چیز زندگیش مرتب است. خدا میفرماید: ما اینجوری به یوسف در زمین جا و مکانت دادیم، جایگاه دادیم که بعد از آن رشد کند در یک فضای آرام تا ما آن تعبیر خواب وآن رخدادهایی که خوابها میگویند در آینده چه اتفاقی میافتد، ما به یوسف یاد دهیم و آدم وقتی میخواهد چیزی یاد بگیرد در فضای آرام، فضایی که آرامش داشته باشد، دغدغه نداشته باشد، یاد میگیرد. آن بستر زندگی برایش فراهم شد تا ما به او اینها را یاد دهیم و میفرماید که: «وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰۤ أَمۡرِهِ» خدا بر کارهایش کاملا غالب و مسلط است، ولی اکثریت مردم نمیفهمند. یعنی چی؟ یعنی اینکه وقتی خدا ارادهی کاری کرد آن کار را پیش میبرد. از دست خدا خارج نمیشود. قشنگ، در فرصت و در زمان، اندک اندک بستر آن کار را فراهم میکند و همان کاری که میخواهد به آن برسد یا آن کاری که میخواهد اتفاق بیفتد، خدا کاری میکند که آن مسئله اتفاق بیفتد و خدا غالب است از خدا خارج نمیشود. یک آدم خوبی را میخواهد به یک سرنوشت خوبی برساند یا یک آدم بد و ظالمی را میخواهد به یک سرنوشت بدی برساند. خوب مردم میگویند: من گرفتارم چرا مشکلم حل نمیشود؟ آن ظالم چرا از بین نمیرود؟ چرا من فلان شدم؟ صبر ندارند. اکثریت مردم نمیدانند خدا دارد کار خودش را میکند. حتما کسی که خوب است، او را به خوبی میرساند، حتما کسی را که بد است، او را گرفتار و بدبخت میکند و خدا مسلط است و کارهایش را مرتب، قدمبهقدم پیش میبرد و انجام میدهد. خدا در حال انجام کارهایش هست. آن چیزی که اراده نموده است، همان طور که دیدیم یوسف چطور مرحله به مرحله و قدمبهقدم پیش برد. کل انسانها، کل هستی را دارد پیش میبرد ولی اکثریت مردم به این قضیه توجه ندارند که خدا چطوری مسلط بر همه چیز است.
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» ( يوسف/۲۲)
و زمانی که به اوج رشدش رسید (جوان شد)، ما به او حکم (پیغمبری) و علم دادیم. ما این چنین به انسانهای نیکوکار، پاداش میدهیم.
و زمانی که به اوج رشدش رسید، به سن جوانی رسید، ما به او حکم و علم دادیم. حکمت و علم، یا قدرت و علم. و ما این چنین به انسانهای نیکوکار که تحت نظارت خدا هستند که خودشان را میبینند، پاداش میدهیم. در آن دیگرخانه داشت بزرگ میشد. یوسف چند سال در آن خانه زندگی کرد که سنش به سن جوانی رسید، «بَلَغَ أَشُدَّهُ» جوان شد از بچگی عبور کرد و جوان شد. وقتی جوان شد میفرماید: ما به او حکم و علم دادیم، پیغمبری و علم دادیم. و پیغمبر شد و میفرماید: ما انسانهایی که تحت نظارت خدا خوب زندگی کنند «الْمُحْسِنِينَ» این گونه به آنها پاداش میدهیم. آنها را به حقشان و سهمشان میرسانیم.