سوره فاتحه + مقدمه
صفحه 1 / جز 1 / آیات 7
سوره بقره
صفحه 2 الی 49 / جزء 1 و 3 / آیات 286
سوره آل عمران
صفحه 50 الی 76 / جزء 3 و 4 / آیات 200
سوره نساء
صفحه 77 الی 106 / جزء 4 و 6 / آیات 176
سوره مائده
صفحه ۱۰۶ الی 127 / جزء ۶ و 7 / آیات 120
سوره انعام
صفحه 128 الی 150 / جزء 7 و 8 / آیات 165
سوره اعراف
صفحه 151 الی 176 / جزء 8 و 9 / آیات 206
سوره انفال
صفحه 177 الی 186 / جزء 9 و 10 / آیات 75
سوره توبه
صفحه 187 الی 207 / جزء 10 و 11 / آیات 129
سوره یونس
صفحه 208 الی 221 / جزء 11 / آیات 109
سوره هود
صفحه 221 الی 235 / جزء 11 و 12 / آیات 123
سوره یوسف
صفحه 235 الی 248 / جزء 12 و 13 / آیات 111
سوره رعد
صفحه 249 الی 254 / جزء 13 / آیات 43
سوره ابراهیم
صفحه 255 الی 261 / جزء 13 / آیات 52
سوره حجر
صفحه 262 الی 267 / جزء 14 / آیات 99
سوره نحل
صفحه 267 الی 281 / جزء 14 / آیات 128
سوره اسراء
صفحه 282 الی 293 / جزء 15 / آیات 111
سوره کهف
صفحه 293 الی 304 / جزء 15 و 16 / آیات 110
سوره مریم
صفحه 305 الی 312 / جزء 16 / آیات 98
سوره طه
صفحه 312 الی 321 / جزء 16 / آیات 135
سوره انبیاء
صفحه 322 الی 331 / جزء 17 / آیات 112
سوره حج
صفحه 332 الی 341 / جزء 17 / آیات 78
سوره مؤمنون
صفحه 342 الی 349 / جزء 18 / آیات 118
سوره نور
صفحه 350 الی 359 / جزء 18 / آیات 64
سوره فرقان
صفحه 359 الی 366 / جزء 18 و 19 / آیات 77
سوره شعراء
صفحه 367 الی 376 / جزء 19 / آیات 227
سوره نمل
صفحه 377 الی 385 / جزء 19 و 20 / آیات 93
سوره قصص
صفحه 385 الی 396 / جزء 20 / آیات 88
سوره عنکبوت
صفحه 396 الی 404 / جزء 20 و 21 / آیات 69
سوره روم
صفحه 404 الی 410 / جزء 21 / آیات 60
سوره لقمان
صفحه 411 الی 414 / جزء 21 / آیات 34
سوره سجده
صفحه 415 الی 418 / جزء 21 / آیات 30
سوره احزاب
صفحه 418 الی 427 / جزء 21 و 22 / آیات 73
سوره سبا
صفحه 428 الی 434 / جزء 22 / آیات 54
سوره فاطر
صفحه 434 الی 440 / جزء 22 / آیات 45
سوره یس
صفحه 440 الی 445 / جزء 22 و 23 / آیات 83
سوره صافات
صفحه 446 الی 452 / جزء 23 / آیات 182
سوره ص
صفحه 453 الی 458 / جزء 23 / آیات 88
سوره زمر
صفحه 458 الی 467 / جزء 23 و 24 / آیات 75
سوره غافر
صفحه 467 الی 476 / جزء 24 / آیات 85
سوره فصلت
صفحه 477 الی 482 / جزء 24 و 25 / آیات 54
سوره شوری
صفحه 483 الی 489 / جزء 25 / آیات 53
سوره زخرف
صفحه 489 الی 495 / جزء 25 / آیات 89
سوره دخان
صفحه 496 الی 498 / جزء 25 / آیات 59
سوره جاثیه
صفحه 499 الی 502 / جزء 25 و 26 / آیات 37
سوره احقاف
صفحه 502 الی 506 / جزء 26 / آیات 29
سوره محمد
صفحه 507 الی 510 / جزء 26 / آیات 38
سوره فتح
صفحه 511 الی 515 / جزء 26 / آیات 29
سوره حجرات
صفحه 515 الی 517 / جزء 26 / آیات 18
سوره ق
صفحه518 الی 520 / جزء 26 / آیات 45
سوره ذاریات
صفحه 520 الی 523 / جزء 26 و 27 / آیات 60
سوره طور
صفحه 523 الی 525 / جزء 27 / آیات 49
سوره نجم
صفحه 526 الی 528 / جزء 27 / آیات 62
سوره قمر
صفحه 528 الی 531 / جزء 27 / آیات 55
سوره رحمن
صفحه 531 الی 534 / جزء 27 / آیات 78
سوره واقعه
صفحه 534 الی 537 / جزء 27 / آیات 29
سوره حدید
صفحه 537 الی 541 / جزء 27 / آیات 29
سوره مجادله
صفحه 542 الی 545 / جزء 28 / آیات 28
سوره حشر
صفحه 545 الی 548 / جزء 28 / آیات 24
سوره ممتحنه
صفحه 549 الی 551 / جزء 28 / آیات 13
سوره صف
صفحه 551 الی 552 / جزء 28 / آیات 14
سوره جمعه
صفحه 553 الی 554 / جزء 28 / آیات 11
سوره منافقون
صفحه 554 الی 555 / جزء 28 / آیات 11
سوره تغابن
صفحه 556 الی 557 / جزء 28 / آیات 18
سوره طلاق
صفحه 558 الی 559 / جزء 28 / آیات 12
سوره تحریم
صفحه 560 الی 561 / جزء 28 / آیات 12
سوره ملک
صفحه 562 الی 564 / جزء 28 / آیات 30
سوره قلم
صفحه 564 الی 566 / جزء 29 / آیات 52
سوره حاقه
صفحه 566 الی 568 / جزء 29 / آیات 52
سوره معارج
صفحه 568 الی 570 / جزء 29 / آیات 44
سوره نوح
صفحه 570 الی 571 / جزء 29 / آیات 52
سوره جن
صفحه 572 الی 573 / جزء 29 / آیات 28
سوره مزمل
صفحه 574 الی 575 / جزء 29 / آیات 20
سوره مدثر
صفحه 575 الی 577 / جزء 29 / آیات 56
سوره قیامت
صفحه 577 الی 578 / جزء 29 / آیات 40
سوره انسان
صفحه 578 الی 580 / جزء 29 / آیات 31
سوره مرسلات
صفحه 580 الی 581 / جزء 29 / آیات 50
سوره نباء
صفحه 582 الی 583 / جزء 30 / آیات 40
سوره نازعات
صفحه 583 الی 584 / جزء 30 / آیات 46
سوره عبس
صفحه 585 / جزء 30 / آیات 42
سوره تکویر
صفحه 586 / جزء 30 / آیات 29
سوره انفطار
صفحه 587 / جزء 30 / آیات 19
سوره مطففین
صفحه 587 الی 589 / جزء 30 / آیات 36
سوره انشقاق
صفحه 589 / جزء 30 / آیات 25
سوره بروج
صفحه 590 / جزء 30 / آیات 22
سوره طارق
صفحه 591 الی 591 / جزء 30 / آیات 17
سوره اعلی
صفحه 591 الی 592 / جزء 30 / آیات 19
سوره غاشیه
صفحه 592 / جزء 30 / آیات 25
سوره فجر
صفحه 593 الی 594 / جزء 30 / آیات 30
سوره بلد
صفحه 594 / جزء 30 / آیات 20
سوره شمس
صفحه 595 / جزء 30 / آیات 15
سوره لیل
صفحه 595 الی 596 / جزء 30 / آیات 21
سوره ضحی
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 11
سوره شرح
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 8
سوره تین
صفحه 597 / جزء 30 / آیات 8
سوره علق
صفحه 597 / سوره علق / جزء 30 / آیات 19
سوره قدر
صفحه 598 / سوره قدر /جزء 30 / آیات 25
سوره بینه
صفحه 598 / سوره بینه/ جزء 30 / آیات 8
سوره زلزله
صفحه 599 / سوره زلزله/ جزء 30 / آیات 8
سوره عادیات
صفحه 599 / سوره عادیات/ جزء 30 / آیات 9
سوره قارعه
صفحه ۶۰۰ / قارعه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۱۱
سوره تکاثر
صفحه ۶۰۰ / تکاثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی 8
سوره عصر
صفحه ۶۰۱ / عصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳
سوره همزه
صفحه ۶۰۱ / همزه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۹
سوره فیل
صفحه ۶۰۱ / فیل / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵
سوره قریش
صفحه ۶۰۲ / قریش / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴
سوره ماعون
صفحه ۶۰۲ / ماعون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۷
سوره کوثر
صفحه ۶۰۲ / کوثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳
سوره کافرون
صفحه ۶۰۳ / کافرون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶
سوره نصر
صفحه ۶۰۳ / نصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳
سوره مسد
صفحه ۶۰۳ / مسد / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵
سوره اخلاص
صفحه ۶۰۴ / اخلاص / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴
سوره فلق
صفحه ۶۰۴ / فلق / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵
سوره ناس
صفحه ۶۰۴ / ناس / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶
هنوز پرسشی پرسیده نشده
اولین کسی باشید که سؤال خود را مطرح می کنید! در مرحله بعدی می توانید جزئیات را اضافه کنید.
یک پرسش جدید بپرسید
افزودن پاسخ
دانلود فایل تصویری دانلود فایل صوتی پرسش و پاسخ صفحه
تلاوت این صفحه:
صفحه ۲۴۱
«قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ ۖ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ» (یوسف/۴۴)
گفتند: خوابهای پریشان و مضطرب است و ما به تعبیر خوابهای پریشان دانا نیستم.
بعد از اینکه پادشاه یک خوابی دید و خواب را برای معبّرین خواب تعریف کرد، از بهترین معبّرینی که استخدام کاخ شاه بودند، خوابش را به آنها بیان کرد، ولی نتوانستند حلش کنند و گفتند که: این جزء خوابهای پریشان است. «أَضْغَاثُ» یعنی چیزی درهم برهم؛ یعنی چیزی که ذهن میسازد؛ یعنی چه؟ هفت تا گاو چاق، هفت تا گاو لاغر، بعد برعکس آن لاغرها دارند چاقها را میخورند! و هفت تا خوشه خشک، هفت تا خوشه تر(سبز)؛ یعنی چه؟ اینها را در کنار هم بذارید! اینها اصلاً بهم نمیخورند! بخاطر همین پراکندگی که در آن است گفتند: «أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ» جزء خوابهای پریشان، مضطرب و درهم برهم است و ما تعبیر چنین خوابهایی را نمیتوانیم بگوییم. «أَحْلَامٍ» یعنی خوابها.
«وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ» (یوسف/۴۵)
کسی از آن دو نفر (زندانی) که نجات یافته بود، بعد از مدتی طولانی (یوسف را) بیاد آورد، گفت: من تعبیرش را به شما خبر میدهم، پس مرا (به زندان) بفرستید.
در همان جمع آن فرد ( زندانی نجات یافته) جزء افراد مقرب و نزدیک پادشاه بود. موقعی که خواب مطرح شد و معبّرین خواب آن طوری جواب دادن! آن فرد همان جا حضور داشت، همان دو نفر هم زندانی یوسف، که یکی بدار آویخته شد و دیگری آزاد شد! همان خوابی که گفته بودند و یوسف تعبیر خوابشان را گفت؛ همان شخصی که نجات پیدا کرده بود، «وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا» از آن دو نفر«وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» و بعد از یک مدت طولانی؛ «أُمَّةٍ» یعنی زمان طولانی که سپری شده بود.
«وَادَّكَرَ» یعنی بیاد آورد. ( اصلش وَاذّتَكَرَبوده که حالا در اعلال صرفی اِذّتَکَرَشده اذدَّکَرَذال و دال یکی شده و به دال تبدیل شده که سبکتر شده و در جای دیگری از قرآن هم این کلمه وَادَّكَرَتکرار شده است). بعد از آن مدت طولانی که به یادش آمد، یوسف! خواب! خوابی که خودش دیده بود! یوسف خوابش را تعبیر کرد و نتیجه تعبیرش درست بود، یک دفعه همهی اینها یادش آمد، این همه سال یوسف را فراموش کرده بود! در آن موقع گفت: «أَنَاأُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ» من خبر واقعیت این خواب را برایتان میاورم! «فَأَرْسِلُونِ» پس من را بفرستید؛ یعنی من خودم بلد نیستم، باید جایی بروم! مرا بفرستید تا بروم تعبیر خواب را برایتان بیاورم. خوب زندان هم دور بود حالا وسیله سواری و امکانات در اختیارش قرار داده شود تا برود تعبیر خواب را برای پادشاه بیاورد.
«يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ» (یوسف/۴۶)
یوسف! ای انسان درستکار! درباره هفت گاو چاق که هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت خوشه سرسبز و هفت خوشه خشک، به ما خبر بده! به امید اینکه نزد مردم برگردم و به امید اینکه بفهمند.
نزد یوسف (ع) آمد در زندان، تمام آن خاطرات گذشته، خوبیهای یوسف! خوبیها با آدم چکار میکند!
همه آن خوبیها یادش است! آن ایثار، آن اخلاق و میگوید: «أَيُّهَا الصِّدِّيقُ» ای مرد درستکار! ای مرد وارسته! «أَيُّهَا الصِّدِّيقُ» به ما خبر بده! در این خواب که هفت گاو چاق هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت خوشه سبز و خشک، «يَابِسَاتٍ» خشک به امید اینکه من برگردم نزد مردم و آنها بفهمند؛ من برگردم آنجا تا مردم، معبّرین خواب و پادشاه تعبیر خوابش را بفهمد و تا همه بفهمند که «لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ» تعبیر خواب کار هر کسی نیست! تا بفهمند که تو چه شخصیت وارستهای هستی! قدرِ تو را بفهمند. «لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ» ارزش تو و علمی که همراه تو است را بفهمند.
حالا قرآن اینطوری صحبت میکنه! خیلی وقتها جزء ادبیات قرآن است، شناخت ادبیات قرآنِ که وقتی خیلی مسائل وجود دارد نمیآید تک تک آن مسائل را بیان کند، از یک جملهای استفاده میکند که با تفکر میتوان به تمام آن خواستهها رسید.
مثلاً: میگوید من برگردم نزد مردم تا مردم بفهمند! چه چیزی را بفهمند؟ تعبیر خواب را بفهمند! شخصیت یوسف، علمش و پیامبری و خیلی چیزهای دیگر را بفهمند.
خیلی جزئیات در همین کلمه «لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ» قرار میدهد و مابقی را به تفکر و تدبر میسپارد.
«قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ» (یوسف/۴۷)
(یوسف عَلِیه السلام) گفت: شما هفت سال کشت میکنید، پس هر آنچه شما دِرو کردید آن را در خوشهاش بگذارید، رها کنید! جز مقدار کمی از آنها که میخورید.
پیامبر یوسف (ع) اینها(خواب) را که شنید، اصلاً انگار از تعبیر خواب بیرون رفت! و یوسف وحشت زده شد! و مستقیم رفت راه حل داد که الان شما باید چکار بکنید؟ گفت: که شما هفت سال خیلی خوب دِرو میکنید، زراعت میکنید «تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا» به مثل سالهای گذشته همه چی مرتب پیش میرود و هر آنچه که شما دِرو میکنید، «فَمَا حَصَدْتُمْ» برداشت میکنید از آن محصولات جو و گندم بذارید در خوشهاش بماند و بیرون نیاورید، آنها را از خوشهها جدا نکنید، خَرمَنش نکنید، الا مقدار کمی که میخواهید بخورید و در خوردن صرفهجویی بکنید و زیاد هم نخورید! «إِلَّا قَلِيلًا» مقدار کمی که میخورید پس حواستان در مصرف آن گندمها باشد، که کم بخورید!
«ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ» (یوسف/۴۸)
سپس بعد از آن (هفت سال زراعت و خوشی) هفت سالِ سخت، خشکسالی میآید، که آنچه شما برای آن آماده کردهاید (مردم) میخورند! مگر مقدار کمی که آن را (برای بذر) نگهداری میکنید.
و میفرماید: بعد از هفت سال زراعت و سالهای خوب؛ بعد از آن هفت سال خشک میآید «سَبْعٌ شِدَادٌ» سالهای سخت، قحط سالی، قحطی میآید؛ که آن سالهای قحطی؛ «يَأْكُلْنَ» آن سالهای قحطی میخورند، قحطی خودش میخورد هرآنچه که شما برایش آماده کردهاید! منظور اینکه مردم میخورند؛ (تعبیر قشنگ قرآنی است) یعنی آنقدر آن سالها سخت میگذرد که هرچه شما ذخیره کردید، همه را میخورد! اینقدر مردم گرسنه میشوند، اینقدر نعمت کم میشود، مگر یک مقدار کمی که بزور نگهداری بکنید؛ «مِمَّا تُحْصِنُونَ» بزور نگهداری کنید که خرج نشود،خورده نشود! چون بعد از آن هفت سال، آن دانهها، برای اینکه دوباره کشت بشود بهش نیاز است.
«ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ» (یوسف/۴۹)
سپس بعد از آن (هفت سال قحطی) سالی میآید که برای مردم باران (فراوان)میبارد که در آن عصاره میوه میگیرند.
بعد از هفت سال قعطی دوباره وضعیت خوب میشود. مردم از گرفتاری در میآیند، راحت میشوند و باران فراوان میبارد که مردم در آن سال آب میوه را میگیرند؛ عصاره میگیرند. میفرماید: سالی میآید که مردم در آن «يُغَاثُ النَّاسُ» یعنی به فریاد مردم رسیده میشود؛ یعنی مردم بعد از سختی نجات پیدا میکنند و هم به معنای باران فراوان میبارد، هر دو معنا در کلمه يُغَاثُ وجود دارد.
«وَفِيهِ يَعْصِرُونَ» آن موقع مردم دیگر میوه نمیخورند! اینقدر وضعشان خوب میشود که فقط آب میوه را میخورند!
عَصیرش را میگیرند و بقیه را به عنوان تفاله دور میریزند؛ یعنی اینقدر فراوانی میآید!
یوسف از تعبیر خواب گذشته، رسیده به راهحل و مستقیم میگوید که شما چکار بکنید! و اینجا اصلاً نگفت که حالا کارتان به من افتاده نه! گذر پوستتان به دباغ خانه افتاده! حالا دیگه چرا مرا زندانی کردهاید؟ من چه گناهی کردم؟ اول باید تکلیف من را مشخص کنید تا تعبیر خواب را بگویم! هفت سال که وقت زیاده عجلهای هم نیست، ولی حالا چون آنها محتاج یوسف شدند نیامد آنها را منتظر بگذارد که اول انتقام خودش را بگیرد یا خودش را آزاد بکند و حالا بعداً این معما را که هیچ کس جوابش را نمیداند و پیش یوسف است! بعداً جواب این معما را به آنها بگوید؛ چون به فکر خودش نبود به فکر مردم، به فکر اینکه وقت کم نشود! تنگ نیاید، مردم در مضیقه نیافتند فوراً حرف آخر را زد، که بروید این کار را بکنید! اصلاً بگذار من همان جا در زندان بمانم! شما بروید این کارها را انجام دهید راهحل هم به شما گفتم این کار را انجام بدهید که در آن هفت سال قحطی آدم نمیرد! آدمها تلف نشود، اگر این کار را نکنید خیلی از آدمها تلف میشوند! و یوسف (ع) اول به تلف شدن آدمها نگاه میکند که مبادا همچین اتفاق تلخی بیفتد، اصلاً به همین خاطر؛ بخاطر جان مردم خودش را رها میکند، خودش را فراموش میکند. این را میگذارد کف دست آن شخصی که آمده (همه چیز را به فرستاده پادشاه میگوید) و او نیز به پادشاه میرساند، وقتی به پادشاه میگوید…
«وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَىٰ رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ ۚ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ» (یوسف/۵۰)
و پادشاه گفت: او را نزد من بیاورید! (یوسف به فرستاده پادشاه) گفت: نزد اربابت برگرد و از او بپرس ماجرای آن زنانی که دَستان خود را بریدند، چه بود؟ یقیناً پروردگارم به نیرنگ آنان داناست.
و پادشاه گفت: او را نزد من بیاورید! پس وقتی که فرستاده پادشاه نزد یوسف آمد گفت: نزد اربابت برگرد و از او بپرس ماجرای آن زنانی که دَستان خود را بریدند، چه بود؟ ماجرایشان چیست؟ این را از او بخواه که پروردگار من به نیرنگ آنان کاملاَ داناست. زمانی که فرستاده تعبیر خواب را تعریف کرد، پادشاه بهت زده شد که عجب حرفی! عجب این تعبیر به دلم نشست و عجب حادثهای جلوی مصر است که میخواهد مصر را درگیر کند! سال قحطی، ایشان هم پادشاه مصر و احساس مسئولیت دارد، و فرستاد که برو او را نزد من بطلب داد «وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ» آن را نزد من بیاورید! وقتی قاصد رفت؛ «فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ» رفت زندان، حرف زد که الان پادشاه تو را طلبیده، یوسف گفت: من نمیآیم! من نمیآیم تو نزد آقایات که تو را فرستاده برگرد و به او بگو: اول تکلیف؛ «مَا بَالُ» تکلیف آن زنهایی که دَستانشان را بریدند مشخص کند، داستان چی بود؟ مشخص شود که من گنهکار هستم یا بیگناه؟ چرا من زندانی شدهام؟ آیا من مقصر هستم؟ من کار غیر اخلاقی انجام دادم؟ من دنبال شهوتم رفتم!؟ تکلیف را مشخص بکند! که پروردگار من به نیرنگ آنها کاملاً داناست؛ یعنی اگر آنها غیر واقعیت را بگویند هم خدا داناست!
امکان دارد که آنها بخاطر آبرویشان که شده مسائل غیر واقعی را بگویند، داستان را برعکس به پادشاه بگویند و اینجا هم اسم زن صدر اعظم را نگفت؛ گفت: آن زنها! اصل ماجرا را که خودمان میدانیم! اصل ماجرا، همان اصل کاری زنِ صدر اعظم بود. او بود که شیفته شد، او بود که آن کارها را کرد، درها را بست، آن را به سوی خودش طلبید، او بود که چون زنها بدش را گفتند آنها را احضار کرد و بهشون اثبات کرد که حق دارد این کار را بکند و از یوسف طلب کند. پس داستان اصلی آن زنِ صدر اعظم است! ولی اینجا حرفی از او نمیآورد و میگوید همان زنهایی که دستشان را بریدند؛ یعنی یوسف (ع) از ادبش است که آن همه سال در خانه صدر اعظم زندگی کرد، نان و نمکش را خورده! و نخواست بخاطر پاکی خودش زن صدراعظم را که بطور خاص فقط یک نفر هم بیشتر نیست، او را زیر سوال ببرد، او را متهم بکند به این کارها که پاکی خودش را اثبات بکند، این کار را نکرد! ادبش و معرفتش اجازه نداد که زن صدراعظم را زیر سوال ببرد بالاخره لطفهایی از همین زن صدراعظم دیده، غذا برایش درست کرده، بهش خدمت کرده و صدراعظم در حقش لطف کرده و نمیخواست با این کار این لطفها را از بین ببرد و این کرم یوسف را، عزّت نفس یوسف را، حلم و صبوری یوسف را میرساند. اصلاً اینقدر سیرت یوسف زیباست! اینقدر دلش زیباست، درونش زیباست که زیبایی بیرونی و صورتش گم میشود در مقابل این زیبایی سیرتش! و اصل زیبایی تو سیرت و وجود آدم است. اصلاً سیرت زیبایی یوسف دارد موج میزند! صورت که رفت! یوسف از دنیا رفت و این زیبایی صورت هم از این دنیا برداشته شد، ولی سیرت یوسف که اصل کاری است، الان خدا دارد در اختیارمان قرار میدهد. چه لطف و کرمی! چه رحمتی! که ما این سیرت زیبا را ببینیم، بفهمیم، یاد بگیریم، عملی بکنیم و خودمان را هم آراسته و زیبا بکنیم با این خصلتهایی که یوسف زیبا داشته!
«قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ ۚ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ ۚ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ» (یوسف/۵۱)
(پادشاه به زنان) گفت: ماجرای شما هنگامی که (مهمان زلیخا بودید و) یوسف را به کامجویی دعوت کردید چه بود؟ گفتند: پاک و منزّه است خدا! ما هیچ بدی از او ندیدیم. زن عزیز گفت: اکنون حق آشکار شد،(اعتراف میکنم) من بودم خواستم دل یوسف را به دست آورم، یقیناً او راست میگوید (که بی گناه است).
پادشاه آن زنها را طلبید. زن صدراعظم هم همراهشان بود، آنها را طلبید و گفت: خوب! ماجرا چیه؟ «مَا خَطْبُكُنَّ» ماجرای شما آن زمانی که یوسف را به سمت خودتان طلبیدید چه بود؟ «رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ» کام جویی را ازش خواستید؛ یعنی آنها این حرفها را زده بودند، گفته بودند و یوسف را به سمت خودشان دعوت کرده بودند در آن صحنهای که برایشان فراهم شده بود!
حالا میگوید که ماجراتان چی بود؟ توضیح دهید! آیا شما مقصر هستید یا یوسف؟ برای ما توضیح دهید! شاید قبلش یوسف خطایی ازش سرزده که شما شیفتهاش شدهاید! شاید کارهای سبکی انجام داده، شاید حرفهایی زده، شاید خودش را نرم وشل گرفته یک کارهایی کرده که شما به سمتش بروید و شیفتهاش شوید. به من توضیح دهید! زمانی که شما آن را از یوسف خواستید چه اتفاقاتی افتاده؟ گفتند: «قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ» خدا پاک و منزه است! «مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ» اصلاً ما از یوسف هیچ بدی ندیدهایم، گاهی یوسف با اخلاقش با نرم و نازکی یا با کارهای ساده و کارهای جورواجورش ما را جذب کند، ما هیچ بدی از یوسف ندیدم! هیچ نقطه ضعفی در یوسف نبود! «مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ» هیچ چیز! مطلقا! ما هیچ چیز از طرف یوسف ندیدیم! هیچ نقطه ضعفی! اینها را که گفتند: «قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيز»ِ زن صدراعظم گفت: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» الان دیگر حق واضح شد، الان دیگر آنها گفتند و حق برمَلا شد، آشکار شد، «حَصْحَصَ» برمَلا شد، واضح و هویدا گشت. «الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» بله من از یوسف درخواست کردم و تقصیر من است! من شروع کردم، من شیفتهاش شدم. «وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ» او که از زندان دارد این حرف را میزند که برو از زنها بپرس، بله او دارد درست میگوید، او بی گناه است! ما گنهکار هستیم، تقصیر من است، اعتراف کرد!
حالا قبلش اگر گفته بود فقط در جمع زنها بوده، خوب دیگر زنها باهم محرم اسرار هستند! این حرفها در بین مردم و پادشاه که نرفته بود! و اینجا در مجلس رسمی که پادشاه ترتیب داده بود این حرف را زد، خیلی مهم است!
«ذَٰلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ» (یوسف/۵۲)
این (حرفها) بدان خاطر بود تا بداند که من در نهانی به او خیانت نکرده بودم و الله نیرنگ خیانتکاران را به سرانجام نمیرساند.
زن عزیز گفت: حالا من دارم این حرفها را میزنم، اقرار میکنم که او راست میگوید تقصیر من است! تا یوسف بفهمد؛ یعنی به گوش یوسف برسد (الان یوسف در اینجا حاضر نیست، حالا بعداً برای بار دوم میگوید او را بیاورید؛ یوسف در اینجا حضور ندارد) تا یوسف بفهمد که من در نبودش به او خیانت نکردم. از همان روز اول؛ اول آنجا در آن مجلس که زنها دستانشان را بریدند، در آنجا من اعتراف کردم، جلوی آن زنها که آره من کام جویی را ازش خواستم! از آن زمان تا به الان چند سال دارد میگذرد و در طول این مدت یوسف حضور نداشته و الان هم نیست! غایب است تا بفهمد که من به او خیانت نکردهام. من داستان را وارونه به کسی نگفتم! من دارم حرف صادقانه میزنم که هر چند به نفع من نیست، به ضرر من است! تا بفهمد که حرف من، حرف صادقانه است و در نبودش داستان را برعکس تعریف نکردم؛ چون زنها و خودِ زن عزیز میتوانست بگویند که آره تقصیر خودش بوده و هیچ اتفاقی هم نمیافتاد! اولاً یوسف که برده است و دوماً هیچ اتفاقی نمیافتاد فقط زندانیاش همینطور ادامه پیدا میکرد. خودشان، عزّت و کَرمشان هم چنان ادامه پیدا میکند و اتفاق خاصی نمیافتد، قشنگ میتوانستند این کار را بکنند، ولی زن عزیز گفت که من خیانت نمیکنم و من واقعیت را میگویم و میفهمم که الله نیرنگ انسانهای خیانتکار را به سرانجام نمیرساند؛ نرساند، آن زمان که در خانهام بود، آن زمان که زنها را جمع کردم، زمانی که زندانیاش کردم، تمام اینها هرچه نقشه کشیدم؛ نقشهام به هدف نخورد! و از بین رفت و به سرانجام نرسید. خدا نمیگذارد انسانهای خیانتکار نقشهشان را به سرانجام برسانند.