سوره فاتحه + مقدمه
صفحه 1 / جز 1 / آیات 7

سوره بقره
صفحه 2 الی 49 / جزء 1 و 3 / آیات 286

سوره آل عمران
صفحه 50 الی 76 / جزء 3 و 4 / آیات 200

سوره نساء
صفحه 77 الی 106 / جزء 4 و 6 / آیات 176

سوره منافقون
صفحه 554 الی 555 / جزء 28 / آیات 11

سوره مزمل
صفحه 574 الی 575 / جزء 29 / آیات 20

سوره عبس
صفحه 585 / جزء 30 / آیات 42

سوره تکویر
صفحه 586 / جزء 30 / آیات 29

سوره انفطار
صفحه 587 / جزء 30 / آیات 19

سوره انشقاق
صفحه 589 / جزء 30 / آیات 25

سوره بروج
صفحه 590 / جزء 30 / آیات 22

سوره طارق
صفحه 591 الی 591 / جزء 30 / آیات 17

سوره غاشیه
صفحه 592 / جزء 30 / آیات 25

سوره فجر
صفحه 593 الی 594 / جزء 30 / آیات 30

سوره بلد
صفحه 594 / جزء 30 / آیات 20

سوره شمس
صفحه 595 / جزء 30 / آیات 15

سوره لیل
صفحه 595 الی 596 / جزء 30 / آیات 21

سوره ضحی
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 11

سوره شرح
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 8

سوره تین
صفحه 597 / جزء 30 / آیات 8

سوره علق
صفحه 597 / سوره علق / جزء 30 / آیات 19

سوره قدر
صفحه 598 / سوره قدر /جزء 30 / آیات 25

سوره بینه
صفحه 598 / سوره بینه/ جزء 30 / آیات 8

سوره زلزله
صفحه 599 / سوره زلزله/ جزء 30 / آیات 8

سوره عادیات
صفحه 599 / سوره عادیات/ جزء 30 / آیات 9

سوره قارعه
صفحه ۶۰۰ / قارعه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۱۱

سوره تکاثر
صفحه ۶۰۰ / تکاثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی 8

سوره عصر
صفحه ۶۰۱ / عصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳

سوره همزه
صفحه ۶۰۱ / همزه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۹

سوره فیل
صفحه ۶۰۱ / فیل / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵

سوره قریش
صفحه ۶۰۲ / قریش / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴

سوره ماعون
صفحه ۶۰۲ / ماعون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۷

سوره کوثر
صفحه ۶۰۲ / کوثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳

سوره کافرون
صفحه ۶۰۳ / کافرون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶

سوره نصر
صفحه ۶۰۳ / نصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳

سوره مسد
صفحه ۶۰۳ / مسد / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵

سوره اخلاص
صفحه ۶۰۴ / اخلاص / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴

سوره فلق
صفحه ۶۰۴ / فلق / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵

سوره ناس
صفحه ۶۰۴ / ناس / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶

صفحه 265 / جزء 14 / آیه 52 الی 70

 دانلود فایل تصویری   دانلود فایل صوتی ​  پرسش و پاسخ صفحه

تلاوت این صفحه:

صفحه ۲۶۵

«
إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ» (حجر/۵۲)
زمانی که بر او داخل شدند، گفتند سلام، گفت که ما نسبت به شما ترس داریم.

داستان از آن‌جا شروع شد که چند ملک از ملائکه‌ی خدا رفتند پیش پیامبر ابراهیم علیه السلام به عنوان مهمان در زدند و پیامبر ابراهیم علیه السلام در را برایشان باز کرد، «إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ»: وارد خانه‌اش شدند، نشستند، سلام کردند، پیامبر ابراهیم علیه السلام جواب سلامشان را داد، رفت و برایشان غذا آماده کرد، جلوشان آورد. (این‌ها را قبلاً در سوره‌ی مبارکه‌ی هود خوانده‌ایم، آیات ۷۰-۶۹ قبلاً مطالعه کردیم و آن‌چیزی که قبلاً خواندیم الان آن‌ها را تکرار نمی‌کند، یعنی گذرا عبور می‌کند و کسانی که قرآن می‌خوانند و یک ارتباط خوب و دائمی با قرآن دارند فوراً آن داستان در ذهن‌شان می‌آید، یکی از سبک‌های قرآن این است که تکرار نمی‌کند، تکرار بی‌فایده و فقط محض تکرار باشد.) غذا نخوردند و بعد احساس ترس بهشان دست داد و کل خانواده، «إِنَّا مِنْكُمْ»: ما کل اعضای خانواده نسبت به شما ترس داریم، احساس ناامنی می‌کنیم؛ یعنی الان برای ما، شما جای سوال هستید که شما چه نوع مهمانی هستید که دست به غذا دراز نمی‌کنید؟ و اصلاً از نظر شناخت و چهره و این‌ها واقعاً برای ما جای سوال است که شما چه کسی هستید؟ چه منظوری دارید که این‌جا آمدید؟ این‌ها را دارند به مهمانشان می‌گویند، به آن کسانی که به شکل‌های مردهای خوش صورت آمدند و هنوز نمی‌فهمد واقعیت امر چیست. حالا خودشان را معرفی می‌کنند؛

«قَالُوا لَا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ» (حجر/۵۳)
گفتند که نترس ما تو را به یک پسر بچه‌ی بسیار دانا بشارت می‌دهیم!

یعنی تو دنبال این نگرد که ما را بشناسی و ما از کجا آمدیم، نه نیاز به ترس نیست. ما ملائکه هستیم و آمدیم که به تو بشارت دهیم به یک بچه‌ای! تو بچه‌دار میشی، آن‌هم یک بچه‌ی بسیار دانا، که اسحاق باشد بعنوان فرزند دوم پیامبر ابراهیم علیه السلام در سن پیری به او بشارت بچه می‌دهند!

«قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَىٰ أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ» (حجر/۵۴)
ابراهیم علیه السلام گفت: آیا من را بشارت می‌دهید، (مژدگانی می‌دهید) با وجود پیری که به من رسیده؟! پس شما به چه چیز بشارت می‌دهید؟!

خیلی سن پیامبر ابراهیم علیه‌السلام بالا بود، یعنی از مرز ۱۰۰ سال هم گذشته بود، یا در مرز ۱۰۰ سال بود. گفت که من این همه کهنسال شدم، پیر و فرسوده شدم، شما من را به بچه شارت می‌دهید؟! این چه بشارتی است؟! چطور یعنی؟! چطور امکان دارد؟! «فَبِمَ تُبَشِّرُونَ»، پس به چه چیز؟! با چه منطقی به من بشارت می‌دهید؟! خیلی جای شگفت است! باورش نمی‌شود! از بس که الان شگفت زده شده و برایش جای سوال پیش آمده!

«قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ» (حجر/۵۵)

گفتند که ما تو را به حقیقت و یک واقعیت بشارت می‌دهیم، پس تو از انسان‌های ناامید مباش.

تأکید کردند بر بشارت‌شان، که این بشارت، یک بشارت کاملاً جدی و قطعی است: «بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ» و تو هم ناامید مباش، «الْقَانِطِينَ»: از ناامیدها، از مأیوسان مباش، که حالا چون یک چیزی از سن خودش گذشته و منطقاً و عقلاً آن شدنی نیست، حالا تو کاملاً مأیوس شوی، خدا کس دیگری است. تو از انسان‌های ناامید نباش. هم خودش، هم کل این عمر همسرش سارا نازا بود. و برای اولین بار در این سن، آن همه جوانی ازش گذشت و بچه‌دار نشد، ذاتاً هم نازا بود و این جا در اوج پیری هم خودش هم همسرش، می‌خواهند بچه‌دار شوند. با این وجود می‌فرماید که شما از رحمت خدا نباید ناامید شوید. هیج وقت قطع امید از خدا نکنید.


«قَالَ وَمَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ» (حجر/۵۶)
ابراهیم گفت که چه کسی از رحمت پروردگارش نا امید می‌شود مگر انسان‌های گمراه.

هیچ وقت من از رحمت پروردگارم نا امید نیستم. من پروردگارم را می‌شناسم که چه ذاتیه و چه جای خوبی است برای دل دادن و برای اعتماد و ایمان به خدا با قدرتی که دارد، این را من می‌فهمم، جز انسان‌های گمراه چه کسی دیگر از رحمت خدا نا امید می‌شود! من هیچ وقت نا امید نمی‌شوم.

«قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ» (حجر/۵۷)
ابراهیم گفت: حالا کار مهم شما چیست ای فرستاده‌های خدا؟!

خیلی ممنون، خوشحال شدم. (آن‌جا هم بیان فرمود، در سوره‌ی مبارکه‌ی هود، در آینده هم می‌آید سوره‌ی مبارکه‌ی ذاریات، مفصل بیان می‌کند آن قسمت را که به همسرش بشارت دادند؛ البته این جا به خود ابراهیم علیه السلام بشارت دادند: «إِنَّا نُبَشِّرُكَ»، و در سوره‌ی مبارکه‌ی هود، به همسرش بشارت دادند؛ یعنی این دو بار بشارت تکرار شده، بار اول به پیامبر ابراهیم که آن بشارت را گفتند، آن‌جا بود که زنش رسید و کنار در ایستاد، دری که آن در خانه‌ی خودش بود به حساب و این‌جا خانه‌ی مهمان در وسط آن چهارچوب، کنار آن در ایستاده و الان مهمان‌ها را دارد می‌بیند و همین که آمدن به همسرش هم بشارت بچه دادند و تازه به همسرش سارا هم بشارت اسحاق و حتی نوه هم به او معرفی کردند، از پشت اسحاق هم، یعقوب، هر دو بشارت را به زنش دادند.) حالا پیامبر ابراهیم می‌فرماید که بفرمایید خیلی ممنون، بشارت دادید، خوشحال شدیم الحمدلله. و حالا کار اصلی شما چیست؟! «قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ»: خطب یعنی کار مهم، مأموریت اصلی‌تان که آمدید، چون سه تا ملائکه‌ی بزرگ خدا، از بزرگ‌ترین ملائکه، جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، این‌ها ملائکه عظیم الله هستند. و سرور و رئیس و بزرگ همه‌ی ملائکه‌ی الله هستند. این‌ها واقعاً عالی مقام هستند، دارای شأن و منزلت بسیار اعلی در این عالم هستی، آمدند و حالا پیامبر ابراهیم احساس می‌کند که این‌ها فقط برای بشارت بچه نیامدند، سه تا ملائکه‌ی عظیم، نازل شوند از آسمان، بیایند پیش من و با آن همه تجربه‌ی زیاد که داشته از پیغمبری، احساس کرد که خبر دیگری هم هست. به همین خاطر از آن‌ها سوال کرد، کار اصلی شما چیست؟! حالا به من بگویید چرا آمدید؟! ای فرستاده‌های خدا برای چه کاری آمدید؟! چه مأموریتی دارید؟!

«قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَىٰ قَوْمٍ مُجْرِمِينَ» (حجر/۵۸)
گفتتد که ما فرستاده شدیم به سوی قوم مجرم‌ها!

این رسالت اصلی‌ما است. آمدیم بعد از بشارت تو، ما کار داریم با قوم مجرم.

«إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ» (حجر/۵۹)
مگر خانواده‌ی لوط، که بی‌شک ما آن‌ها را همه‌شان نجاتشان می‌دهیم.

قوم مجرم، قوم هم‌جنس باز، که انحراف جنسی داشتند. آن‌ها را مجرم معرفی می‌کند؛ یعنی هر آن‌کس که دچار انحراف جنسی شود، حالا به هر دلیلی و توجیهی، آن شخص مجرم است. و می‌فرماید که ما به سوی قوم مجرم فرستاده شدیم و آن‌ها را می‌خواهیم از بین ببریم. استثناء کرد «إِلَّا آلَ لُوطٍ»: به جز خانواده‌ی لوط که ما آن‌ها را همه‌شان نجات خواهیم داد. با تأکید هم می‌گوید که آن‌ها هیچ خطری تهدیدشان نمی‌کند؛ هم «اِنَّا» و هم «لَ». فتحه لام «لَمُنَجُّوهُمْ»: آن‌ها را صد در صد نجاتشان می‌دهیم؛ چون این عذاب واقعاً ترس آور است، جای دلهره دارد، از این عذاب سخت و فراگیر و عظیم؛ ولی «آلَ لُوطٍ»: خانواده لوط خیالشان راحت باشد، که ما آن‌ها را نجات می‌دهیم. این آیات در پایان صفحه‌ی قبل که بیان فرمود از مظاهر رحمت الله نسبت به مومنان «نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»، «وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ»، آن عذاب خدا مظهر رحمت و مظهر عذاب را این‌جا دارد بیان می‌کند. و از داستان‌ها هم کل داستان را بیان نمی‌کند، آن قسمت‌هایی که مظهر رحمت است و آن قسمت‌هایی که مظهر عذاب است، آن‌ها را ردیف می‌کند، به آن می‌پردازد. بازهم این از ادبیات قرآن است که وقتی که موضوع اصلی را دارد دنبال می‌کند به حاشیه نمی‌رود، همان موضوع اصلی را مستقیم دنبال می‌کند و نمی‌گذارد که ذهن مخاطب به چیزهای دیگر مشغول شود، از بیان چیزهای حاشیه‌ای پرهیز می‌کند‌.

«إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا ۙ إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ» (حجر/۶۰)
مگر زنش، که مقدر کردیم که آن از باقی‌ماندگان است.

خانواده‌اش نجات پیدا می‌کنند‌. حالا خانواده: خود لوط، زنش و دوتا دخترش. حداقل این خانواده‌ی چهار نفری، هرچند که تعداد بیشتر هم گفته‌اند؛ ولی این چهار نفر قطعی است. می‌فرماید از این چهار نفر خانواده‌ی لوط، «إِلَّا امْرَأَتَهُ»، چهارتا، می‌شوند سه تا، زنش خارج می‌شود. و می‌فرماید «قَدَّرْنَا»: ما این را مقدر کردیم، فیصله کردیم، قطعی کردیم، حکم را این‌طوری صادر کردیم که «إِنَّهَا»: آن زنش، «لَمِنَ الْغَابِرِينَ»: جزو بازماندگان در همین شهر و بین همین قوم خواهد بود؛ یعنی این هم همراه شهر عذاب می‌بیند. پس «غابر»: یعنی کسی که جا مانده، باقی مانده آن‌جا و جزو هلاک‌شدگان قرار گرفته.

«فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ» (حجر/۶۱)
پس زمانی که آمدند نزد خانواده‌ی لوط آن فرستاده شده‌ها!

آن مهمانان، آن ملائکه‌ها پیش خانواده لوط آمدند، از پیش پیامبر ابراهیم بلند شدند، خداحافظی کردند و رفتند. این‌طور که گفتند حدود پنجاه کیلومتر (یک شبانه روز) بین شهری که پیامبر ابراهیم علیه السلام در آن زندگی می‌کرده و پیامبر لوط مسافت بوده است. پیامبر لوط، برادر زاده‌ی پیامبر ابراهیم علیه السلام بوده. این‌ها ابتدا در بابل عراق زندگی می‌کردند؛ ولی پدر پیامبر ابراهیم آذر و قومش آن‌قدر پیامبر ابراهیم را اذیت کردند که دست آخر مجبور شد شهر را رها کند و مهاجرت کند و برود. عراق را ترک کرد و برادر زاده‌اش لوط به پیامبر ابراهیم ایمان آورد و در آن هجرت با او همراهی کرد. آمدن به سمت شام، منطقه‌ی شام، سوریه، اردن، فلسطین، جاهایی رفتند ولی بلاخره جایی که دست آخر برای سکونت برای خودشان انتخاب کردند، پیامبر ابراهیم علیه السلام در نزدیکی فلسطین بود و پیامبر لوط در شهری به نام سَدوم بود و چند تا شهر دیگر هم دورش بوده، می‌گویند هفت تا شهر بوده و بزرگترینش و مرکزیت شهر سَدوم بوده و پیامبر لوط آن‌جا ساکن می‌شود که آن شهر دچار انحرافات جنسی شده بودند‌. حالا آن‌ها بلند می‌شوند از پیش پیامبر ابراهیم و می‌روند به شهر پیامبر لوط علیه السلام، سَدوم. وقتی که آن فرستاده شده‌ها رسیدند پیش خانواده‌ی لوط، در زدند، رفتند، وارد خانه شدند، سلام کردند و در خانه‌ی لوط مهمان شدند. بازهم لوط علیه السلام نمی‌فهمد که این‌ها چکاره هستند و هنوز پی نبرده که این‌ها ملائکه هستند و فکر می‌کند انسان‌های عادی، مهمان هستند، مردمانی هستند که پیش آن‌ها آمدند.

«قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ» (حجر/۶۲)
پیامبر لوط به آن‌ها گفت که شما قومی ناشناس هستید.

من گاهی شما را ندیدم. مدت زمانی که ساکن این‌جا بودم، قبائلی که دیدم، مردمانی که شناختم ولی شما پیش من ناشناس هستید، گاهی شما را ندیدم. «إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ»: شما را نمی‌شناسم.


«قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ» (حجر/٦٣)
گفتند بلکه ما به نزد تو آوردیم آن‌چه که آن‌ها در آن جدال می‌کنند به ناحق (بحث و جدل می‌کنند، شک و تردید دارند.)

به پیامبر لوط گفتند که درست است ما ناشناس هستیم، اصلاً ما انسان‌ نیستیم، آدم نیستیم، بنی آدم نیستیم که تو ما را بشناسی. ما چیزی برای تو آوردیم، «جِئْنَاكَ»: پیش تو چیزی آوردیم که آن‌ها، یعنی قوم تو «فِيهِ يَمْتَرُونَ»: در آن شک و تردید دارند. در پیغمبری تو، در صدق صحبت‌های تو، در این‌که تو آن‌ها را وعید می‌دهی به عذاب اگر دست از این کارهای زشت خود بر ندارند. آن با تو جر و بحث می‌کنند، «يَمْتَرُونَ»: یعنی به باطل جر و بحث کردن. آن‌ها با تو جر و بحث می‌کنند، حرف تو را قبول ندارند، اتفاقاً ما همانی که آن‌ها قبول ندارند را آوردیم.


«وَأَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ» (حجر/٦٤)
و حق را آوردیم برای تو و قطعاً که ما راست می‌گوییم. ( راست، گویان هستیم، همان حقیقتی که تو همیشه از عذاب می‌گفتی، حالا دیگر خوشحال باش که ما آن را برای تو آوردیم)

چون پیامبر لوط علیه‌السلام سال‌های سال از دست این مردم با این عمل کثیف خیلی خون جگر خورده بود. هر چه به آن‌ها می‌گفت، آن‌ها شیطنت‌شان بیشتر می‌شد. هر چه آن‌ها را راهنمایی می‌کرد اذیت‌شان بیشتر می‌شد. دیگر خیلی به ذله افتاده بود، از دست آن‌ها خسته شده بود و خیلی نگران بود از این وضعیتی که بود و هیچ کاری از دستش بر نمی‌آمد. حالا آن‌ها دارند به پیامبر لوط علیه‌السلام می‌گویند که ما حق را آوردیم، همان چیزی که تو برای این قوم کثیف منتظرش بودی، آوردیم برای‌شان و ما داریم راست می‌گوییم. خوشحال باش که آن اصل کاری که منتظرش بودی الان ما برای تو آوردیم.

«فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلَا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ» (حجر/٦٥)
پس تو شبانه اهل خود را (خانواده‌ات را) به حرکت در بیاور (در قسمتی از شب، در دل شب) و تو هم از پشت سر آن‌ها برو و هیچ کدام از شماها به پشت سر خود نگاه نکند و برودید به هر طرف که به شما گفته می‌شود.

برنامه را به پیامبر لوط علیه‌السلام دادند؛ گفتند که ما امشب پیش شما هستیم، مهمان هستیم، ولی شبانگاه، حالا در ساعتی از شب، در پاسی از شب یا آخرهای شب که دیگر کل مردم شهر خواب هستند تو خانواده‌ات را حرکت بده، «فَأَسْرِ»: یعنی در وقت شب آن‌ها را حرکت بده، «بِأَهْلِكَ»: خانواده‌ات را، در دل شب، «بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ»: در یک تکه‌ی واضحی از زمانی از شب. «وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ»: آن‌ها که دارند می‌روند تو پشت سر آن‌ها حرکت کن. «وَلَا يَلْتَفِتْ»: یعنی رویش را بر نگردان، «مِنْكُمْ أَحَدٌ»: هیچ کدام از شما، «وَامْضُوا»: یعنی بروید، همین‌طور فقط راه بروید، فقط بروید، «حَيْثُ تُؤْمَرُونَ»: به هر طرف که به شما گفته شد. الان معلوم نیست که به کدام طرف بروند (فعل مضارع است) در مسیر به شما گفته می‌شود که به کدام طرف بروید، راهنمایی‌تان می‌کنند. چون عذابی که می‌خواهد بیاید یک راه نجاتی از آن عذاب فقط باز است بر روی شما و شما فقط از همان راه بروید که این عذاب، یک عذاب فراگیر و وحشتناکی است، همان راه که به شما گفته می‌شود، همان راه بروید که شما نجات پیدا می‌کنید.


«وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَٰلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَٰؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ» (حجر/٦٦)
و قطعی کردیم به سوی او آن امر را ( آن قضیه را) که نسل این‌ها در وقت صبح‌گاهان قطع شده.

این را به پیامبر لوط علیه‌السلام قطعی کردند «وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ»: یعنی آن قضیه را قاطعانه بیان کردند، برنامه این است؛ برنامه هم قطعی است، صد در صدی است و خدا اراده کرده این کار را انجام دهد، «ذَٰلِكَ الْأَمْرَ»: نابودی این‌ها، آن قوم لوط منحرف که «أَنَّ دَابِرَ» – «دَابِرَ»: نسل است، یعنی پشت، «هَٰؤُلَاءِ»: این‌ها، پشت این‌ها، «مَقْطُوعٌ»: دیگر قطع می‌شود، قطع شدنی است، در وقت صبح‌گاه، این صد در صدی است، اول صبح هم؛ مثلاً اگر ساعت پنج و نیم طلوع خورشید است، این‌ها دیگر تا شش و نیم تمام شده هستند. این شهر به این بزرگی، این همه جمعیت، چند هزار نفر، اول صبح دیگر هیچ کس از آن‌ها زنده نیست؛ همه‌ی آن‌ها مردند، سقط شدند، این دیگر قطعی است. خیلی حادثه‌ی هولاناک و وحشتناکی است که بخواهد انجام بگیرد.


«وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ» (حجر/٦٧)
و آمدند اهل شهر که به هم خوش‌ خبری می‌داند

 یک مهمانی آمدند پیش پیامبر لوط علیه‌السلام، در زدند، در را باز کرد، مردم با خبر شدند که مهمان جدید پیش پیامبر لوط علیه‌السلام آمده، و پیامبر لوط هم آن‌ مهمان‌ها را نمی‌شناسد، نمی‌فهمد که این‌ها ملک هستند، قضیه را بعداً به پیامبر لوط گفتند و توضیح دادند بعد از این‌که رفتند در خانه‌ی آن‌ها، بعد از این‌که چند ساعت گذشت، مردم آمدند، به خانه‌ی پیامبر لوط هجوم آوردند، پیامبر لوط از دست این قوم با عمل کثیف‌شان در گرفتاری افتاد، خیلی در درسر افتاد و در نهایت به پیامبر لوط گفتند که خودت را نگران نکن. (مثل پیامبر ابراهیم علیه‌السلام که لحظه‌ی اول نگفتند، پیامبر ابراهیم علیه‌السلام رفت غدا آماده کرد، گوساله‌ای را بریانی کرد، آورد. این‌ها را خواندیم بعد از این که این‌ها را انجام داد، فکر این که این‌ها انسان‌ها و مهمان‌های عادی و انسان هستند، حالا به آن‌ها گفت، این‌جا هم بار اول نگفت، این هم خودش یک نوع به حساب سنجیدن آن افراد مومن است که چه کارهای مومنانئی به خاطر مهمان انجام می‌دهند.) پیامبر ابراهیم با کرمش و پیامبر لوط علیه‌السلام با محافظت و مراقبت از مهمان خود و حفظ شخصیت و کرامت و نگهداری از مهمانانش، مهمان‌داری او به این شکل در آن شهر و موقعیت اجتماعی آن‌ها این کار بهترین کار برای مهمان‌ها بود که انجام داد. مردم شهر آمدند، «يَسْتَبْشِرُونَ»: به هم خبر خوش می‌داند، این‌که قبلاً آمده خبر می‌داد به مردم که بیایید، بیایید امروز دیگر یک سرگرمی برای ما است. بیایید که مهمان برای لوط آمده.

«قَالَ إِنَّ هَٰؤُلَاءِ ضَيْفِي فَلَا تَفْضَحُونِ» (حجر/٦٨)

لوط علیه‌السلام گفت که این‌ها مهمانان من هستند، من را روسیاه نکنید، خجالت بکشید، بروید، از این‌جا بروید، من و رسوا نکنید، آبروی من و نریزید، این‌ها مهمان‌های من هستند، غریبه هستند، خواهش می‌کنم بروید.


«وَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ» (حجر/٦٩)

از الله بترسید و من را خوار و گرفتار نکنید.


از دست شما ذله شدم. بروید ما را رها کنید.


«قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ» (حجر/٧٠)

جواب دادن؛ آیا مگر ما تو را از همی انسان‌ها نهی نکردیم؟

مگر ما قبلاً به تو نگفتیم که حق نداری با کسی در ارتباط باشی؟ کسی این‌جا نیاوری؟ کسی را خانه‌ی خود نیاوری؟ مگر ما به تو نگفتیم؟ یعنی چقدر رو و چقدر جسارت، یعنی انگار پیامبر لوط علیه‌السلام که دارد زندگی می‌کند در اصل از دید آن قوم منحرف یعنی این که الان که پیامبر پیامبر لوط در این شهر زندگی می‌کند اصلاً خودش اضافی است. خود لوط علیه‌السلام و خانواده‌اش باید از این شهر بیرون شوند، باید پرت سوند، اصل این است. حالا ما اجازه دادیم این‌جا باشی، ولی این‌جا که هستی هم انگار حبس خانگی هستی، تو اجازه نداری با کسی رفت و آمد داشته باشی، یا کسی با تو رفت و آمد داشته باشد. اگر کسی آند آبرویت را می‌ریزیم، به هر کس بیاید خانه‌ی تو ما به آن‌ها حمله می‌کنیم. با همین‌ کار هم آبروی خودت را می‌ریزیم و هم آبروی مهمانانت را می‌ریزیم. و در ادامه؛