دانلود فایل تصویری دانلود فایل صوتی پرسش و پاسخ صفحه
تلاوت این صفحه:
صفحه ۲۶۴
«قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (حجر/۳۲)
گفت: ای ابلیس چه شده است چرا همراه با سجده کنندگان نشدی؟
در صفحه قبل خواندیم داستان آفرینش انسان را که الله به ملائکه فرمود: که من میخواهم مخلوق جدیدی را به نام بشر در این جهان اضافه کنم و زمانی که ساخت جسمش تمام شد و از روح خودم در آن دمیدم شما همگی برایش سجده کنید و همه ملائکه سجده کردند مگر ابلیس! قبل از آن خواندیم در سوره مبارکه بقره که ملائکه گفتند: حالا اینکه میآورید فساد میکند و شاید آن هدفی که هست آن انسان برآورده نکند ولی الله دفاع کرد قابلیتهای انسان را گفت و ملائکه قانع شدند و همراه شدند با این پروژه و اعلام همکاری کردند و الان نشانه همکاری، سجده کردن است. گفت که وقتی که آفرینش تمام شد برایش سجده کنید و همهی ملائکه انسان را پذیرفتند و اعلام همکاری کردند و در مقابل این انسان به سجده افتادند و به این موجود جدید اعتراف کردند که تمام توانشان را در خدمت این موجود جدید به امر خدا به کار خواهند گرفت؛ الا ابلیس! سجده نکرد، یعنی با این پروژه همراه نشد، یعنی مخالفتش را با خدا ادامه داد که این چه هست که تو میخواهی درست کنی! سجده نکرد و الله از ابلیس پرسید: ای ابلیس چه شده؟ چه مشکلی پیش آمده است؟ «مَا لَكَ»: چه اتفاقی افتاده است؟ موضوع چیست که تو همراه با آن سجده کنندگان نشدی یعنی همراه با ملائکه که اقرار کردند و با من در این پروژه اعلام همکاری کردند، چرا تو همراه آنها نیستی؟
«قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (حجر/۳۳)
گفت امکان ندارد که سجده کنم برای بشری که تو آن را خلق کردهای از گل خشکیده از نوع سیاه بدبو.
ابلیس موضع خودش را شفاف گفت. گفت: خدایا من به هیچ عنوان این پروژه را با تو همراه نیستم، همکاری نمیکنم و هرگز من این انسان را نمیپذیرم؛ چیزی که تو آن را از گل خشکیده خلق کردی! از یک گل تغییر یافته، سیاه و گندیده، یک لجن! من هرگز حاضر نیستم برای این لجن سجده کنم، تو این چه آفریدهای؟ یعنی انگار به خدا هم دارد میگوید تو چه آفریدهای؟ دقیقاً هم نقطه قوتی که در صفحه قبل بیان فرمود که الله از این گل خشکیده، از نوع گل سیاه شدهی بدبو، چه آفریده! چه عظمتی! چه پیچیدگی در وجود انسان، روحش، جسمش، اعضای بیرونی، درونی، اصلاً چه اعجوبهای است این انسان و از چه آمده؟! این نقطه قوت خلقت و آفرینش بود و حالا از دید ابلیس قشنگ آن نقطه قوت را به عنوان نقطه ضعف و منفی الان بیان میکند. چه آفریدهای؟! یک مشتی لجن و میخواهی تو با این در این پروژه موفق شوی؟! من که حاضر نیستم این را بپذیرم و امکان ندارد برای این سجده کنم: «لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ»، حتی نگفت که «لا أَسْجُدَ»: سجده نمیکنم. گفت اصلاً امکان ندارد نه حالا، نه هیچ وقت! من حاضر نیستم که این بشر را بپذیرم و برای این سجده کنم اصلاً این لیاقت سجده من ندارد. این لجن چه باشد؟! نگاه ابلیس به انسان!
«قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ» (حجر/۳۴)
گفت: پس خارج شو از آن که تو رانده شدهای
وقتی این عکسالعمل را از ابلیس دید، این موضعگیری در برابر امر الله و مخالفتش را با این خلقت، این مخلوق جدید و از چیزی که الله آن را آفریده، وقتی با الله اینطور سخت مخالفت کرد، الله هم فرمود: پس از اینجا برو خارج شو، که تو رانده شدهای، طرد شدهای، دیگر اینجا جایت نیست، هستی، نابود نمیشوی به خاطر این کارت کشته نمیشوی، ولی اینجا دیگر جایت نیست. چون ابلیس در یک جایگاه خاصی بود، در آسمانها بود، در یک منزلتی بود به مثل ملائکه، از جنس ملائکه نبود، از جنس جن بود که از آتش آفریده شده بود؛ منتها از نظر شأن و مقام رسیده بود به درجه ملائکه و به آن درجهای که الله در آفرینش جدید آنها را برای مشورت، برای کارسپاری به آنها، آنها را دخیل کرده بود؛ با ملائکه مطرح کرد من میخواهم این را آفریده کنم به ابلیس هم گفت و قشنگ جزء کسانی بود که از مخلوقات دسته اول، تراز اول و تمام جزئیات این آفرینش، الله به آنها گفته بود. هم به ابلیس از جزئیات آفرینش گفته بود، هم به ملائکه، ملائکه هم فهمیدند حالا اگر جزئیات آفرینش این است که آن اختیار دارد، اینقدر توانایی دارد و با اختیار میتواند دست به هر کاری دست بزند، پس امکان دارد فساد کند، خونریزی کند؛ چون این اختیارات، جزئیات کار خدا به آنها گفته بود. ابلیس هم وقتی محدوده آن انسان را و قابلیت آن انسان را فهمید نتوانست آن را در کنار خودش بپذیرد؛ حالا الله فرمود پس در این موقعیت که همه چیز با تو مطرح میشود از تو چیزهایی خواسته میشود و در جریان کار قرار میگیری در این ملأ اعلا، در این آسمان، برو پایین، از اینجا خارج شو که تو طرد شدهای، تو دیگر راه به سوی من نداری که در درگاه من باشی. اینها در درگاه الله بودند یعنی در یک منزلتی بودند، یک منزلتی خاص. که الله گفت اینجا دیگر جایت نیست برو بیرون.
«وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَىٰ يَوْمِ» (حجر/۳۵)
و بدون شک که لعنت بر تو است تا روز قیامت.
نفرین بر تو باد، تویی که در این رتبه و منزلت، اینطوری به مخلوق، به ساختهی من، به کار من توهین کردی، و اعلام مخالفت کردی با این پروژهی جدیدی که من میخواهم در این هستی اضافه کنم تو دیگر تا روز قیامت نفرین بر تو باد. برو.
«قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (حجر/۳۶)
گفت: پروردگار من، پس به من مهلت بده تا روزی که مبعوث میشوند.
ملائکه میفهمید که این فقط یک آدم نیست، این در گام دوم همسرش هم آفریده میشود، اینها بچهدار میشوند، اینها تعداد فراوانی از انسانها را در روی این زمین تشکیل میدهند و اینها زندگی میکنند و بعد زندگی میمیرند و دوباره مبعوث میشوند: «إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»، دوباره یک جهانی، عالمی دیگر خواهند داشت و ابلیس همهی اینها را فهمیده بود خدا به او گفته بود. گفت حالا تا آن زمانی که آخرین نفر این بشر روی زمین زندگی میکند و میمیرند و تا روزی که دوباره مبعوث میشوند من باشم، زمان داشته باشم به من مهلت بده.
«قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ» (حجر/۳۷)
گفت: بدون شک که تو از مهلت یافتگانی.
بله! اشکال ندارد مهلت برای تو وجود دارد یعنی تو نمیمیری عمر درازی خواهی داشت.
«إِلَىٰ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» (حجر/۳۸)
تا روز وقت مشخص.
نه تا آن روزی که مبعوث میشوند که تو گفتی، در همان جاها در همان قسمتها، تا آن زمانها تو وقت داری تا روز مشخص، حالا تا آخر عمر دنیا که خود خدا به خواست خودش مقیدش کرد تا روز مشخصی تو خواهی بود.
«قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» (حجر/۳۹)
گفت: پروردگار من به سبب آنچه که مرا اغوا کردی، (مرا سرگشته و حیران و گمراه کردی) قطعاً برای آنها در زمین زینت میدهم (زیبا جلوه میدهم) و صد در صد همگی آنها را به گمراهی و حیرت میکشانم.
حالا آن درون اصلی خودش را اینجا بروز میدهد! وقتی که مخالفتش را با این پروژه اعلام کرد و بعد از خدا صاحب پروژه هستی درخواست وقت کرد و آن وقت به او داده شد، حالا آن روی اصلیش را بالا آورد؛ همان حرف اصلیش را زد، دیگر شرم را کنار گذاشت، یعنی معلوم شد که این ذاتش این همه سال چه بود، یعنی چقدر از درون، این ابلیس ناپاک بود و آن چهره واقعیاش را نشان داد. گفت که پس حالا که تو من را گمراه کردی: «بِمَا أَغْوَيْتَنِي»، یعنی به خدا گفت، فرافکنی، تو باعث شدی من گمراه شوم؛ یعنی تو نباید اصلاً دست به خلق جدیدی میزدی، تو نباید کاری انجام میدادی، تو نباید چیزی جلو من میآوردی، تو هیچ کاری نباید میکردی که من راحت بودم، زندگی میکردم.
حالا با ایجاد این مخلوق جدید، پروژه جدید، حالا تو باعث شدی من گمراه شوم! یعنی تقصیر خودش را انداخت گردن خدا، یعنی قشنگ رفتار ابلیسانه را به تصویر میکشد، کسانی که گناه خودشان را به گردن تقدیر میاندازند، به گردن خدا میاندازند. حالا که تو گمراهم کردی و یا باید قسم باشد؛ یعنی قسم به همین که من را گمراه کردی من بیکار نمینشینم «لَأُزَيِّنَنَ»: برایشان زینت میدهم، در نظرشان آراسته میکنم.
«لَهُمْ فِي الْأَرْضِ»: برای آنها در زمین، همه چیز در زمین در نظرشان آراسته میکنم: شهوت، قدرت، ثروت، شهرت و هرچه که در زمین من بتوانم برایشان آراسته میکنم و اینها را دنبال آن میدوانم، میکشانم. میدانست باز از جزء معلومات ابلیس بود که خدا جزئیات این مخلوق جدید را به او گفته بود، که من طریقهی اینکه آنها را گمراه کنم بلد هستم، رحم نمیکنم، همه را گمراه میکنم. «وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»: و همه را سرگشته و حیران میکنم. «أَغْوِيَنَّهُمْ» کسی که سرگشته باشد، حیرت زده باشد، در این دنیا حیران باشد، نفهمد، اصل «أَغْوِيَنَّهُمْ»: آن کسی که مقصدش و راه رشد و کمال را نتواند تشخیص بدهد؛ که من چرا هستم، چرا دارم زندگی میکنم نمیفهمد، چرا باید نماز بخونم نمیفهمد، چرا آخرتی باشد نمیفهمد، این مسائل بسیار ساده و آسان همین هم نمیفهمد، اینقدر گیج است و در حیرت افتاده نمیفهمد از زندگیاش چه هدفی دارد! من کاری میکنم که همهی آنها سرگشته و حیران زندگی کنند، هیچ مقصدی از زندگی خودشان نفهمند. در حالی که خیلی واضح است که آدم با خدا حرف بزند چیز خوبی است و آدم به آن نیاز دارد. خیلی چیز واضحی است که این دنیا همه چیز نیست این دنیا و این هستی، هدفی پشتش نهفته است، باطل نیست، الکی نیست، پوچ نیست، خیلی راحت آدم میتواند بفهمد و این دنیا یک نتیجهای بعد از این دنیا باید همراه داشته باشد خیلی راحت میشود اینها را فهمید. ولی آنها در گمراهی افتادند که نمیتوانند به این چیزها برسند، به حقیقت مسئله پی ببرند، همگی آنها را اینطوری بلا سرشان در میآورم.
«إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» (حجر/۴۰)
مگر بندگان تو از آنها که خالص شده هستند.
همان بندگان تو، که به تو اعتماد میکنند، حرف تو را گوش میکنند. بعد از شنیدن حرف تو در دلشان حیرت، در ذهنشان تشویش ایجاد نمیکنند، اما و اگر نمیکنند به حرف تو اعتماد میکنند بندگان تو هستند و خودشان را از آن تشویشها، از آن افکار دیگر، افکار معارض با خدا پاک کردند و به خدا اعتماد دارند و آنچه که خدا گفته آن را میپذیرند و خالص شده و پاک هستند، دل پاک و صافی به نسبت خدا دارند. غیر آنها دیگر همه را گمراه میکنم؛ و قرائت دیگرهم است «الْمُخْلِصِينَ»: کسی که برای تو خالص هستند، خدمتگزار تو هستند برای تو هستند. غیر از این مردم، من بقیهی آنها را میکشانم.
«قَالَ هَٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ» (حجر/ ۴۱)
الله فرمود: این راه بر من مستقیم است. (یعنی این راه اخلاص، راه عبودیت من، این راهی است که مستقیم به من وصل میشود، به من میرسد.)
همین اخلاصی که هم ابلیس به آن اشاره کرد و هم این بندگان خدا «عِبَادَكَ»: آن عبودیت به آن اشاره شد. الله فرمود: بله این راه بندگی و اخلاص راه مستقیم به سوی من است. تنها راهی که به من وصل میشود در دست آخر، فقط همین راه اخلاص و بندگی است.
«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ» ( حجر/۴۲)
بدون شک که بندگان من برای تو بر آنها هیچ سلطهای نیست مگر کسی که از تو تبعیت کرد از آن حیرت گشتگان!
الله در ادامه فرمود که بندگان من آنهایی که راه عبودیت من میروند به حرف من اعتماد دارند، به هیچ عنوان تو بر آنها دست زوری نداری، «لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ»: قدرتی نداری، غلبه و سلطهای نداری، مگر کسی از آن سرگشتهها از آنها که از تو تبعیت کرد و به دنبال تو راه افتاد؛ یعنی این علامتها را الله دارد میدهد که یک شخص بفهمد که آیا جزء غاوین است یا جز مخلصین است، نشانههایش را کم کم دارد بیان میکند. میفرماید: حالا آن کسی که به حرف تو گوش داد در یک موقعیت شهوت، شهوت رانی، در یک موقعیت قدرت، در یک موقعیت، پولی، ثروتی، مشروبی، هرچه که وقتی جلوش آمد و بعد شیطان وسوسه کرد و آن با وجودی که میدانست آن راه، راه درستی نیست، راه درست: نرفتن به سوی آن قدرت، آن زورگویی، آن خشونت، آن کارها است. ولی به خاطر محبت آن، به خاطر دوست داشتن آن، رفت به سوی آن کار گناه این میفرماید: آن کسی است که از تو تبعیت کرد و این آدم، سرگشته و حیران شده یعنی دچار تردید شده و راه تو را ترجیح داده و کسی که متوجه شد و به آن سمت نرفت این شخص مُخْلِص شده، مُخْلَص شده، و ترجیح داده که به سمت خدا برود.
«وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ» (حجر/۴۳)
و بدون شک که جهنم قطعاً وعده گاه همهی آنها است.
آنهایی که از تو تبعیت میکنند و ترجیح میدهند آن وسوسهی تو را و آن چیزی که در دلشان محبت آن شهوت حرام و آن چیز افتاده، آنها هر کس که دنبال تو رفت و در آن سرگشتگی وسوسهی تو را پذیرفت میفرماید: جهنم جایگاه، وعدهگاه همگی آنها است.
«لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» (حجر/۴۴)
برایش هفت در است و برای هر دری از آنها قسمت مشخصی.
درِ آن جهنم تنگ نیست، یک در ندارد که برای ورودش ازدحام پیش بیاید. اگر افراد زیادی به حرف تو گوش میدهند و سرگشته میشوند و راه تو را در پیش میگیرند جهنم هم یک در ندارد که مشکلی پیش بیاید، هفت در برایش گذاشتهاند؛ حالا خود هفت منظور باشد و چه بسا حداقل کثرت، عدد هفت است و بیشتر از هفت. هفت در برایش گذاشته شده و هر دری هم یک سهم مشخصی وارد آن میشوند. گنهکاران هر مجموعه، درِ آن گنهکاران مشخص است که از آن در وارد جهنم میشوند.
«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ» (حجر/۴۵)
بدون شک که انسانهای با تقوا در باغ و چشمهها به سر میبرند.
از این طرف حالا کسانی که از تو تبعیت کردند؛ اما از آن طرف «إِنَّ الْمُتَّقِينَ»: همان مخلصین، انسانهای با تقوا که همیشه در وسوسهها حواسشان به خدا است، در دلپسندیها و خواستههای نفسانی، خدا مد نظرشان است و خدا را با هیچ چیزی عوض نمیکنند. میفرماید: اینها در باغها و چشمهها هستند. «عُيُون»: چشمه، آن سوراخهایی که از سنگ، از دل کوه، از دل سنگها ایجاد میشود و از آنجا آب بیرون میآید، یعنی سرچشمه، جایی که آب بیرون میآید میگویند چشمه. نهر: چیزی که آب جاری میشود. میفرماید: آنها در آن باغهایی که چشمه دارد در آن باغها زندگی میکنند.
«ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ» (حجر/۴۶)
داخل شوید با سلامتی، و با امنیت کامل!
هیچ گونه دغدغهای، ترسی، استرسی بر آنها نیست، «آمِنِينَ»: یعنی کاملاً آرامش دارند، ترس از هیچ چیزی ندارند. سلام هم با سلام و خوش باش و درود و خنده و از آنها استقبال میکنند و به آنها میگویند که بروید داخل شوید.
«وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ» (حجر/۴۷)
و ما بیرون میکشیم از سینههای آنها هر نوع عقدهای، برادر وار بر تختها هستند رو در روی یکدیگر!
حالا آنها داخل جنت شدهاند و میفرماید که امکان دارد همان اهل بهشت به نسبت هم در دنیا یک ناراحتی، کدورت، عقده، نسبت به هم داشتند، میفرماید که ما از سینههایشان این ناپاکیها و چرکها را بیرون میکنیم، دیگر نمیگذاریم اینها در سینههایشان باقی بماند. ما سینههایشان را پاک میکنیم، «مِنْ غِلٍّ»: هر نوع غل و غش و ناراحتی و کدورت در سینههایشان باشد ما همه را پاک میکنم، بیرون میریزیم که در نتیجه وقتی دلها پاک شد میشوند «إِخْواناً»: به صورت برادر، برادروار با علاقه در کنار هم زندگی میکنند و «عَلى سُرُرٍ» – «سُرُرٍ»: جمع سریر، تختهای سلطنتی، تختهایی که آدم روی آن مینشیند و آنقدر هم عریض است که میتواند دراز بکشد. بر آن تختها نشستهاند، «مُتَقابِلينَ»: رو در روی هم نشستهاند. یعنی از در کنار هم بودن، خوشحال و خوشوقت هستد و نشان از مهر و محبت و پاکی دلهایشان نسبت به همدیگر دارد. یعنی امکان دارد در این دنیا دو تا آدم خوب به خاطر اختلاف فکر، اختلاف استعداد با هم دیگر بگو مگو کنند، با هم اختلاف پیدا کنند، نزاع پیدا کنند ولی هر دو آدم خوبی هستند، هر دو دارند برای خوبی تلاش میکنند و اینها هر دو به بهشت میروند و آن مشکلات و اختلافات سلیقهای کلاً از آنها برداشته میشود. یعنی خدا دارد میگوید که اینها در دنیا، وجودش در دنیا، خیلی چیز عادیی است.
«لَا يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِينَ» ( حجر/۴۸)
آنها را در آنجا هیچ گونه خستگیی لمس نمیکنند (به آنها نمیرسد) و آنها از آنجا اصلاً خارج نخواهند شد.
حالا در آن بهشتی که هستند هیچوقت هم از آنجا کسی بیرونشان نمیکند در آنجا خسته هم نمیشوند؛ چون زمانش طولانی است شاید فکر کنند احساس رنجوری و خستگی کنند، «لَا يَمَسُّهُمْ فِيهَا»: یعنی حتی ذرهای به آنها نمیرسد، ذرهای احساس نمیکنند. «فِيهَا نَصَبٌ»: احساس خستگی، احساس رنجوری، احساس تکراری بودن، اینها به هیچ عنوان به آنها دست نمیدهد، آنجا آنقدر وسیع است و آنقدر متعدد و متکثر است نعمتهای بهشت که هیچ وقت احساس خستگی نمیکنند و هیچ وقت هم از آنجا خارج نمیشوند. برای همیشه آنجا جایشان امن است.
«نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (حجر/۴۹)
خبر بده به بندگان من که بدون شک قطعاً من غفور رحیم هستم
این خبر مهم را به بندگانم برسان، «نَبِّئْ»: خبر مهم، ویژه، به بندگان من برسان، که راه عبودیت من میروند، به من اعتماد دارند، به آنها خبر بده که من واقعاً غفور رحیم هستم، درگذرنده مهربان هستم، هر چقدر هم شیطان آنها را وسوسه کند و اگر هم اشتباهی کنند و گناهی از آنها سر بزند بفهمند که من غفور رحیم هستم به راحتی عفو میکنم، از آن خطا و گناهشان در میگذرم و مهربان هستم و من ذاتم اینطوری است.
«وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ» (حجر/۵۰)
و قطعاً عذاب من همان عذاب دردآور است!
و باز به آنها خبر بده که عذاب من هم آن عذابی دردآور است! یعنی علاوه بر اینکه من آن رحمت دارم، عذاب هم دارم. در آیه چهل و نه، خودش را توصیف کرد. در آیه پنجاه، عذابش را، یعنی ذات خدا غفور و رحیم است، ذات خدا عذاب دهنده نیست، عذاب دهنده جزء صفت نیست، صفت خدا غفور رحیم است. ولی خدا عذاب هم دارد برای افرادی که دچار حیرت شوند و بروند از شیطان تبعیت کنند، آنها هم بفهمند که عذاب من یک عذاب زجر آور است، دردآور است، این را هم به آنها بگو.
«وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ» (حجر/۵۱)
و به آنها خبر بده از مهمانان ابراهیم!
حالا دارد سر داستانی را باز میکند که آن داستان از غفور و رحیم بودن خدا و از عذاب خدا در آن داستان ما بهتر میتوانیم بفهمیم، هم مظاهر رحمت خدا، هم مظاهر عذاب خدا. و شروع میکنند از داستان به آنها خبر بده از مهمانان ابراهیم «ضَيْفِ»: یعنی مهمان، مهمانان هم برای یک نفر «ضَيْفِ»: بکار میرود. مفرد باشد هم به چند نفر اگر مهمان باشد جمع مهمانان بازم کلمهی «ضَيْفِ»: به کار میرود. حالا این مهمانان ابراهیم چه کسی بودند؟ مفصل توضیح میدهد؛