سوره فاتحه + مقدمه
صفحه 1 / جز 1 / آیات 7
سوره بقره
صفحه 2 الی 49 / جزء 1 و 3 / آیات 286
سوره آل عمران
صفحه 50 الی 76 / جزء 3 و 4 / آیات 200
سوره نساء
صفحه 77 الی 106 / جزء 4 و 6 / آیات 176
سوره مائده
صفحه ۱۰۶ الی 127 / جزء ۶ و 7 / آیات 120
سوره انعام
صفحه 128 الی 150 / جزء 7 و 8 / آیات 165
سوره اعراف
صفحه 151 الی 176 / جزء 8 و 9 / آیات 206
سوره انفال
صفحه 177 الی 186 / جزء 9 و 10 / آیات 75
سوره توبه
صفحه 187 الی 207 / جزء 10 و 11 / آیات 129
سوره یونس
صفحه 208 الی 221 / جزء 11 / آیات 109
سوره هود
صفحه 221 الی 235 / جزء 11 و 12 / آیات 123
سوره یوسف
صفحه 235 الی 248 / جزء 12 و 13 / آیات 111
سوره رعد
صفحه 249 الی 254 / جزء 13 / آیات 43
سوره ابراهیم
صفحه 255 الی 261 / جزء 13 / آیات 52
سوره حجر
صفحه 262 الی 267 / جزء 14 / آیات 99
سوره نحل
صفحه 267 الی 281 / جزء 14 / آیات 128
سوره اسراء
صفحه 282 الی 293 / جزء 15 / آیات 111
سوره کهف
صفحه 293 الی 304 / جزء 15 و 16 / آیات 110
سوره مریم
صفحه 305 الی 312 / جزء 16 / آیات 98
سوره طه
صفحه 312 الی 321 / جزء 16 / آیات 135
سوره انبیاء
صفحه 322 الی 331 / جزء 17 / آیات 112
سوره حج
صفحه 332 الی 341 / جزء 17 / آیات 78
سوره مؤمنون
صفحه 342 الی 349 / جزء 18 / آیات 118
سوره نور
صفحه 350 الی 359 / جزء 18 / آیات 64
سوره فرقان
صفحه 359 الی 366 / جزء 18 و 19 / آیات 77
سوره شعراء
صفحه 367 الی 376 / جزء 19 / آیات 227
سوره نمل
صفحه 377 الی 385 / جزء 19 و 20 / آیات 93
سوره قصص
صفحه 385 الی 396 / جزء 20 / آیات 88
سوره عنکبوت
صفحه 396 الی 404 / جزء 20 و 21 / آیات 69
سوره روم
صفحه 404 الی 410 / جزء 21 / آیات 60
سوره لقمان
صفحه 411 الی 414 / جزء 21 / آیات 34
سوره سجده
صفحه 415 الی 418 / جزء 21 / آیات 30
سوره احزاب
صفحه 418 الی 427 / جزء 21 و 22 / آیات 73
سوره سبا
صفحه 428 الی 434 / جزء 22 / آیات 54
سوره فاطر
صفحه 434 الی 440 / جزء 22 / آیات 45
سوره یس
صفحه 440 الی 445 / جزء 22 و 23 / آیات 83
سوره صافات
صفحه 446 الی 452 / جزء 23 / آیات 182
سوره ص
صفحه 453 الی 458 / جزء 23 / آیات 88
سوره زمر
صفحه 458 الی 467 / جزء 23 و 24 / آیات 75
سوره غافر
صفحه 467 الی 476 / جزء 24 / آیات 85
سوره فصلت
صفحه 477 الی 482 / جزء 24 و 25 / آیات 54
سوره شوری
صفحه 483 الی 489 / جزء 25 / آیات 53
سوره زخرف
صفحه 489 الی 495 / جزء 25 / آیات 89
سوره دخان
صفحه 496 الی 498 / جزء 25 / آیات 59
سوره جاثیه
صفحه 499 الی 502 / جزء 25 و 26 / آیات 37
سوره احقاف
صفحه 502 الی 506 / جزء 26 / آیات 29
سوره محمد
صفحه 507 الی 510 / جزء 26 / آیات 38
سوره فتح
صفحه 511 الی 515 / جزء 26 / آیات 29
سوره حجرات
صفحه 515 الی 517 / جزء 26 / آیات 18
سوره ق
صفحه518 الی 520 / جزء 26 / آیات 45
سوره ذاریات
صفحه 520 الی 523 / جزء 26 و 27 / آیات 60
سوره طور
صفحه 523 الی 525 / جزء 27 / آیات 49
سوره نجم
صفحه 526 الی 528 / جزء 27 / آیات 62
سوره قمر
صفحه 528 الی 531 / جزء 27 / آیات 55
سوره رحمن
صفحه 531 الی 534 / جزء 27 / آیات 78
سوره واقعه
صفحه 534 الی 537 / جزء 27 / آیات 29
سوره حدید
صفحه 537 الی 541 / جزء 27 / آیات 29
سوره مجادله
صفحه 542 الی 545 / جزء 28 / آیات 28
سوره حشر
صفحه 545 الی 548 / جزء 28 / آیات 24
سوره ممتحنه
صفحه 549 الی 551 / جزء 28 / آیات 13
سوره صف
صفحه 551 الی 552 / جزء 28 / آیات 14
سوره جمعه
صفحه 553 الی 554 / جزء 28 / آیات 11
سوره منافقون
صفحه 554 الی 555 / جزء 28 / آیات 11
سوره تغابن
صفحه 556 الی 557 / جزء 28 / آیات 18
سوره طلاق
صفحه 558 الی 559 / جزء 28 / آیات 12
سوره تحریم
صفحه 560 الی 561 / جزء 28 / آیات 12
سوره ملک
صفحه 562 الی 564 / جزء 28 / آیات 30
سوره قلم
صفحه 564 الی 566 / جزء 29 / آیات 52
سوره حاقه
صفحه 566 الی 568 / جزء 29 / آیات 52
سوره معارج
صفحه 568 الی 570 / جزء 29 / آیات 44
سوره نوح
صفحه 570 الی 571 / جزء 29 / آیات 52
سوره جن
صفحه 572 الی 573 / جزء 29 / آیات 28
سوره مزمل
صفحه 574 الی 575 / جزء 29 / آیات 20
سوره مدثر
صفحه 575 الی 577 / جزء 29 / آیات 56
سوره قیامت
صفحه 577 الی 578 / جزء 29 / آیات 40
سوره انسان
صفحه 578 الی 580 / جزء 29 / آیات 31
سوره مرسلات
صفحه 580 الی 581 / جزء 29 / آیات 50
سوره نباء
صفحه 582 الی 583 / جزء 30 / آیات 40
سوره نازعات
صفحه 583 الی 584 / جزء 30 / آیات 46
سوره عبس
صفحه 585 / جزء 30 / آیات 42
سوره تکویر
صفحه 586 / جزء 30 / آیات 29
سوره انفطار
صفحه 587 / جزء 30 / آیات 19
سوره مطففین
صفحه 587 الی 589 / جزء 30 / آیات 36
سوره انشقاق
صفحه 589 / جزء 30 / آیات 25
سوره بروج
صفحه 590 / جزء 30 / آیات 22
سوره طارق
صفحه 591 الی 591 / جزء 30 / آیات 17
سوره اعلی
صفحه 591 الی 592 / جزء 30 / آیات 19
سوره غاشیه
صفحه 592 / جزء 30 / آیات 25
سوره فجر
صفحه 593 الی 594 / جزء 30 / آیات 30
سوره بلد
صفحه 594 / جزء 30 / آیات 20
سوره شمس
صفحه 595 / جزء 30 / آیات 15
سوره لیل
صفحه 595 الی 596 / جزء 30 / آیات 21
سوره ضحی
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 11
سوره شرح
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 8
سوره تین
صفحه 597 / جزء 30 / آیات 8
سوره علق
صفحه 597 / سوره علق / جزء 30 / آیات 19
سوره قدر
صفحه 598 / سوره قدر /جزء 30 / آیات 25
سوره بینه
صفحه 598 / سوره بینه/ جزء 30 / آیات 8
سوره زلزله
صفحه 599 / سوره زلزله/ جزء 30 / آیات 8
سوره عادیات
صفحه 599 / سوره عادیات/ جزء 30 / آیات 9
سوره قارعه
صفحه ۶۰۰ / قارعه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۱۱
سوره تکاثر
صفحه ۶۰۰ / تکاثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی 8
سوره عصر
صفحه ۶۰۱ / عصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳
سوره همزه
صفحه ۶۰۱ / همزه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۹
سوره فیل
صفحه ۶۰۱ / فیل / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵
سوره قریش
صفحه ۶۰۲ / قریش / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴
سوره ماعون
صفحه ۶۰۲ / ماعون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۷
سوره کوثر
صفحه ۶۰۲ / کوثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳
سوره کافرون
صفحه ۶۰۳ / کافرون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶
سوره نصر
صفحه ۶۰۳ / نصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳
سوره مسد
صفحه ۶۰۳ / مسد / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵
سوره اخلاص
صفحه ۶۰۴ / اخلاص / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴
سوره فلق
صفحه ۶۰۴ / فلق / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵
سوره ناس
صفحه ۶۰۴ / ناس / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶
هنوز پرسشی پرسیده نشده
اولین کسی باشید که سؤال خود را مطرح می کنید! در مرحله بعدی می توانید جزئیات را اضافه کنید.
یک پرسش جدید بپرسید
افزودن پاسخ
دانلود فایل تصویری دانلود فایل صوتی پرسش و پاسخ صفحه
تلاوت این صفحه:
صفحه ۲۴۷
«فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ» (یوسف/۹۶)
پس زمانی که بشارت دهنده، مژده دهنده، آمد آن را بر چهرهاش انداخت، پس بینایی اش برگشت. گفت: آیا مگر من به شما نگفتم که من از الله چیزهایی میدانم که شما نمیدانید؟
بعد از اینکه در مصر برادران یوسف، یوسف را شناختند اول به او مشکوک شدند واقعا تو یوسف هستی؟ و بعد خودش را معرفی کرد که بله من همان یوسف هستم و این برادرم است و بالاخره خوشحالی و شادمانی از یک طرف معذرتخواهی و شرمندگی. و بعد گفت: که پیش پدر بروید، این لباس را با خودتان ببرید و این لباس من، پیراهن من، روی صورت پدر بیندازید که بینایی اش بربگردد و حالا «فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ» همان کسی که بشارت دهنده بود، آن لباس دستش بود آمد به کنعان پیش پدر رسید. «أَلْقَاهُ» آن پیراهن را بر چهرهاش، بر صورت پدر انداخت «عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا» فورا بینایی اش مثل روز اول برگشت ، بینا شد و آن سفیدی چشمش برطرف شد و گفت: که آیا من نگفتم به شما که میدانم از الله چیزهایی که شما نمیدانید. چون که وقتی قافله، از مصر جدا شده بود پیشاپیش یعقوب به اطرافیانش میگفت: که من بوی یوسف را میشنوم ولی آنها میگفتند: که تو در همان خیالات گذشته هستی. تصور و توهم برت داشته و حالا به آنها میگوید: که دیدید من یک چیزهایی میفهمم که شما نمیفهمید؟ خب پیغمبر بود با الله در ارتباط بود.
«قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ» (یوسف/۹۷)
گفتند: ای پدر ما، برای ما، از گناهان ما طلب بخشش کن، که ما خیلی اشتباه کردیم.
میگوید آنجا هم متوجه شدند برادران یوسف که آنکار خطرناک را انجام داده بودند و یوسف را از پدر به حقه و کلک گرفته بودند آنجا اقرار کردند ای پدر برای ما از پروردگارت طلب بخشش کن که گناهان ما را ببخشد.
اسْتَغْفِرْ لَنَا یعنی طلب بخشش کن. به خاطر گناهانمان که ما خیلی اشتباه کردیم، خیلی خطای سنگینی مرتکب شدیم «إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»
«قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي ۖ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (یوسف/۹۸)
گفت: در آینده برای شما از پروردگارم طلب بخشش خواهم کرد، که او بسیار در گذرنده مهرورز است.
خب فرمود: که آینده، الان همان جا نقداً برایشان دست بلند نکرد که طلب بخشش کند، چون حالا دو تا مسئله است حالا در حق پدر جفا کرده بودند و الان به پدر دارند میگویند: که تو برای ما از پیشگاه خدا طلب بخشش کن، چون اصل کاری که البته میدانیم خدا است، نه یعقوب. و وقتی که شخص برای آن کسی که در حقش جفا کرده، از خدا برایش طلب بخشش کند؛ یعنی اینکه خودش دیگر راضی است. بخشیده، حلال کرده، و حالا میخواهد از خدا، که خدا هم آنها را ببخشد. چون در هر گناهی که ما در حق دیگران انجام میدهیم قبلش اول ما در حق خدا داریم عصیان میکنیم. چون خدا فرموده: که آن جفا را نکن، آن غیبت را نکن، آن ظلم نکن، مال مردم نخور و در هر شکلی، که ما هر گناهی انجام بدهیم ما داریم عصیان خدا میکنیم. پس آن طلب بخشش، از خدا سر جای خودش و به قوت خودش باقی است. حالا فرمود: که من از پروردگارم برای شما طلب بخشش خواهم کرد، ولی نه الان. «سَوْفَ» بعداً یعنی همینجوری نیست. شما باید یک سری چیزهایی را توضیح بدهید، شما باید اثبات کنید که واقعا از کردهی خودتان پشیمان هستید، ناراحت هستید و از صمیم قلب الان پی بردید به اشتباهتان و دارید معذرت خواهی میکنید. حقه نباشد، یک معذرت خواهی سطحی نباشد، من اول وضعیت تان ببینم واقعا اگر اینها واقعی بود و از ته دل شما تصمیم گرفتید که عوض شوید آن موقع من برای شما از پروردگارم طلب بخشش خواهم کرد، که الله بسیار غفور و رحیم است.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ يُوسُفَ آوَىٰ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ» (یوسف/۹۹)
پس زمانی که بر یوسف داخل شدند پدر و مادرش را به سوی خودش، نزد خودش آورد، آنها را به آغوش کشید بغل گرفت و گفت: داخل مصر شوید، اگر الله بخواهد با کمال آرامش و امنیت.
حالا به آنها گفته بود که این پیراهنم را ببرید. در صفحه قبل خواندیم. بیندازید روی چهره پدر که بینا میشود این (یک) و (دوم) بعداً کل اهل خانواده بردارید بیاورید به اینجا، به مصر بیایید. حالا آنها، بنا بر این پیغام یوسف علیه السلام، کل خاندان یعقوب، بچهها و عروسها و نوهها و همه فامیل بلند شدند آمدند به مصر«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ يُوسُفَ» حالا همه به مصر رسیدند. و یوسف با افراد و دوستانی که اطرافش هستند آنجا به استقبالشان رفته و وقتی که پیش یوسف رسیدند «آوَىٰ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ» پدر و مادرش را پیش خودش آورد و آنها را بغل گرفت آنها را بوسید آنها را بویید و در کنار خودش آنها را نشاند و چقدر خوشحال بودند چقدر آنجا اشک شادی ریختند وقتی که بعد از آن همه سال یوسف علیه السلام دوباره پدر و مادرش را دید و دوباره یعقوب و همسرش، یوسف را دیدند و بعد از آن خوش و بش و احوالپرسی و بغل به آنها گفت: که «وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ» بفرمایید. بفرمایید داخل شهر شوید داخل مصر وارد شوید و با کمال آرامش دیگر دغدغههایی که این همه سال زجر کشیدید ناراحتی، گرسنگی، دوری، غم و همه آنها دیگر از حالا به بعد شما با کمال آرامش و امنیت وارد مصر شوید انشاءالله. چون درست است که الان یوسف علیه السلام پادشاه مصر است و خزانهدار است و خیلی سمتش بالا است و الان در کمال امنیت هستند ولی آیا این امنیت پایدار است؟ برای همیشه خواهد بود؟ به همین خاطر، آن را به مشیت الله معلق کرد انشاءالله و اگر خدا خواست و با کمال امنیت وارد شوید و درست است که یوسف قدرت دارد ولی قدرت خدا، خواست خدا، مافوق قدرت یوسف است و آن را به مشیت خدا واگذار کرد. اگر الله بخواهد شما اینجا با کمال آرامش از حالا به بعد دیگر در این شهر زندگی میکنید و این قسمت جدیدی است از زندگی یوسف علیه السلام و خانوادهاش که از این نقطه، بنی اسرائیل از کنعان و منطقه فلسطین وارد مصر شدند پاهایشان به مصر باز شد و حالا آن روز اول که چه اتفاقاتی افتاد یک هدف همین بود که بنی اسرائیل بروند وارد مصر شوند و حالا این بنی اسرائیل و این مصر و بعد دیگر میدانیم، بعدها از همین خاندان پیامبران دیگر میآید، پیامبر موسی علیه السلام داخل مصرمیآید و فرعون و آن را دعوت میدهد و تمام این جریانات، نقطه شروعش همین جا است. که آنها بلند شدند و آمدند ساکن مصر شدند.
«وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا ۖ وَقَالَ يَا أَبَتِ هَٰذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا ۖ وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي ۚ إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» (یوسف/۱۰۰)
و پدر و مادرش را بر روی تخت بالا برد و همگی برای او به سجده افتادند و گفت ای پدر این تحقق آن خواب من است که قبلاً دیده بودم قطعاً پروردگارم آن را محقق ساخت آن را به تحقق درآورد و یقیناً پروردگارم در حق من خیلی لطف کرد آن زمانی که من را از زندان خارج ساخت و شما را بعد از اینکه شیطان بین من و بین برادرانم کدورت ایجاد کرد از صحرا اینجا به شهر آورد، بدون شک، که پروردگارم بسیار نکته سنج، دقیق و با کمال دقت است در آن چه که میخواهد و بدون شک او بسیار دانای حکیم است.
بعد از آن ماجرای رسیدن و استقبال اولیه و تعارف آنها به داخل شهر بعد از اینکه رفته بود به استقبالشان به پیشوازشان آنها را با کمال امنیت به داخل مصر فراخواند و حالا میروند داخل قصر و یوسف روی تختش قرار میگیرد عرش، یک تختی است و بزرگ و پهن است جای چندین نفر، آن جا میگیرد و امکان دارد که البته یک پادشاهی، برای خودش فقط یک کرسی شخصی داشته باشد، جای یک نفر، ولی یوسف آن کرسی پادشاهی بسیار عریض بود فقط برای خودش نمیخواست خیلی کسان دیگر نیز پیش خودش مینشاند. رفت خودش بر روی تخت قرار گرفت و پدر و مادرش هم بر روی همان تخت بالا برد. پدر و مادرش و برادرانش نیز به همین شکل بالا رفتند و همگی برایش سجده کردند «وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا» و همگی به سجده افتادند. «خَرُّوا» از بالا به پایین سجده کنان برای احترام، برای تسلیم کامل افتادند که الان به شأن و مقام یوسف علیه السلام اقرار میکنند و به احترام یوسف، برایش سجده میکنند این سجده در آن آیین، کار درست و صحیحی بوده است. یک نوع احترام بوده است و برای یوسف، سجده انجام میدهند. نه سجده پرستش، نه سجده تعظیم، به معنای مقدس بودن یوسف، بلکه برای احترام. «وَقَالَ يَا أَبَتِ» بعد از آن لحظه گفت: ای پدر، این است همان تحقق یافتن خواب من که قبلاً دیده بودم. «تَأْوِيلُ» یعنی به حقیقت پیوستن «رُؤْيَايَ» همان خواب من. «مِنْ قَبْلُ» که در همان سن بچگی آن خواب را دیده بودم حالا پروردگارم آن خواب را به واقعیت رساند. «قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا» حالا از زندگیاش میگوید: «وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ» چقدر الله در حق من لطف کرد عنایت کرد زمانی که من را از زندان خارج ساخت آنجا هیچ اشارهای به چاه نمیکند که من را از چاه خارج ساخت چون نمیخواست که دیگر آنجا برادرهایش را شرمنده کند ناراحتی، آنها را بخواهد به روی آنها بیاورد. رفت و مستقیم گفت: که من را از زندان درآورد چون خارج شدن یوسف از زندان بعد از آن همه تحمل در زندانی و حبس دیگر نکته شکوفا شدن یوسف شد و خدمت به مردم مصر و بعد آن به حساب آذوقه و آن قحطی و قحطسالی، و تمام اینها. میگوید: خدا خیلی لطف کرد که من را از زندان خارج ساخت این یکی و دوم شما را از صحرا اینجا آورد «وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ» الْبَدْوِ یعنی صحرا، صحرانشینی، بعد از اینکه شیطان بین من و برادرهایم اختلاف و کدورت و ناراحتی ایجاد کرد «نَزَغَ» یعنی کدورت، ناراحتی. نمیگوید بعد از اینکه برادرهایم به من حسودی کردند و این حرفها. اصلاً این حرفها را نمیزند فقط میگوید شیطان بین من و برادرهایم. اتفاقا، اسم خودش هم اول میآورد شیطان بین من و برادرهایم کدورت ایجاد کرد انگار خودش هم قاطی آن مسئله و ناراحتی و کدورت میکند. هرچند که کاملاً بیتقصیر بود ولی انگار خودش هم مقصراست، اینجوری دارد بیان میکند. یعنی چه اخلاقی، بعد از آن همه صبر و آن همه شکنجه و دوری و زحمت اینجوری دارد با برادرهایش تعامل میکند یعنی این، صحبت از این است که اول سوره مبارکه فرمود: که در داستان یوسف خیلی عبرتها است برای کسانی که خواهان رشد و شکوفا شدن هستند. «آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ» (یوسف/۷) و این چقدر نشانههای بزرگی و بزرگمنشی، و اخلاق، اخلاق کریمه، در همین داستان یوسف بعد از آن همه بدی دیدن، اینجوری دارد با آنها تعامل میکند. میفرماید: که پروردگار من بسیار دقیق است، لطیف. یعنی با دقت فراوان «لِمَا يَشَاءُ» هر چقدر که میخواهد یعنی هر هدفی که دارد یک مقصدی میخواهد تحقق پیدا کند آنچنان با دقت برای تحقق آن هدف برنامهریزی میکند کارها را بغل هم میچیند ردیف میکند منظم میکند که آنچه که اراده کرده به آن برسد و این میخواهد به ما یاد بدهد که به آن هدفی که میخواهیم برسیم، باید لطیف باشیم. برنامه ریز باشیم، دقت بالا و علم کافی، اینها داشته باشیم که شخص به هدف خودش برسد.
«رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۖ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ» (یوسف/۱۰۱)
ای پروردگار من قطعاً تو به من از پادشاهی عطا کردی، و به من از تحقق خوابها آموزش دادی، ای آفریننده آسمانها و زمین، تو یار و یاور من در دنیا و آخرت هستی، من را مسلمان بمیران، و من را به انسانهای صالح ملحق کن.
حالا یوسف علیه السلام با کمال شکوه و اقتدار و قدرت، ولی در پیشگاه الله با کمال تواضع دارد با الله دعا و مناجات میکند. پروردگار من، رَبِّ تو به من از پادشاهی بخشیدی، از بزرگترین پادشاهان دنیا، و متواضعترین آدم دنیا، یوسف علیه السلام است نه به مثل خیلی از رهبران و روسا و بزرگان دنیا که همه چیز را از خودشان میدانند میگوید: خدایا! تو به من این موقعیت را دادی «قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ» تو به من این پادشاهی را عطا کردی و تو به من تعبیر خواب یاد دادی، تو به من علم یاد دادی، ای آفریننده آسمانها و زمین، تو دوست و یار و یاور من هستی. «أَنْتَ وَلِيِّي» خدایا، همه کاره من، در دنیا و آخرت تو هستی. من را مسلمان بمیران که روحم گرفته شود چشمم را از این دنیا ببندم «تَوَفَّنِي» در حالتی بمیرم، من را وفات بده که کاملا تسلیم درگاه تو باشم. «مُسْلِمًا» همه پیغمبران مسلمان بودند و تسلیم خدا بودند و من را به انسانهای شایسته ملحق کن، من را به آنها برسان.
«ذَٰلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ ۖ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ» (یوسف/۱۰۲)
آن از خبرهای غیب است که ما آن را به سوی تو وحی میکنیم، و تو در میان آنها نبودی زمانی که تصمیمشان را جمع کردند قطعی کردند، در حالی که آنها داشتند مکر و نیرنگ به کار میبردند.
به رسول الله صلی الله علیه و سلم و به خودمان میفرماید: که این خبرهای غیب است. هیچکس از این داستان یوسف مطلع نبود این داستان در تاریخ گم شده بود، به فراموشی سپرده شده بود، اگر چیزهایی هم بود، یک چیزهایی که خیلی ناقص بود خیلی چیزهایش تحریف شده بود، میفرماید: ای پیامبر این از خبرهای غیب، ما به تو داریم آموزش میدهیم، ما به سوی تو وحی کردیم، و تو در بین آنها نبودی. «لَدَيْهِمْ» در بین آنها، در جمع آنها نبودی زمانی که برادران یوسف تصمیمشان را گرفتند که آن را در چاه بیندازند و آنها مکر و حیله و نقشه میکشیدند برای اینکه یوسف را سر به نیست کنند، تو بین آنها نبودی. کل داستان را تعریف کرد و برگشت به لحظه حساس اول اول، که شروع کل داستان از آنجا اتفاق افتاد. یعنی پایان داستان، یک گریزی، میزند به اول داستان، آن زمانی که همگی تصمیم گرفتند یوسف را در چاه بیندازند. یعنی وقتی که دارد این کار را انجام میدهد در حقیقت با تکرار آن نکته شروع، یکبار دیگر شنونده تمام صحنهها مثل برق از جلو چشمش رد میشود در چاه بیرون آوردند رفت به مصر، آنجا زن عزیز مصر، زندانی شد بیرون آمد و الان تمام این زندگیش، شروعاش از همان، فورا مثل برق در ذهن آدم مرور میشود یعنی این خودش یک سبک مبتکرانه است که قرآن با ابتکار عمل، اینجوری داستان را تعریف میکند و خیلی از قصههای قرآن به این شکل انجام میدهد قصه را شروع میکند به پایان میرساند و در پایان، نکته اول را گوش زد میکند که در ذهن بماند حالا این یک سبکی است که حالا به نظر میرسد که حتی فیلمسازان بزرگ دنیا، این قسمت هنوز اجرا نشده است، بهش نرسیدهاند که چه تاثیر روانی فوق العادهای دارد بر شنونده، بر بیننده که با این کار با کمترین زمان، بیشترین تکرار را در ذهن شنونده یا بیننده ایجاد میکنند میفرماید: تو در بین آنها نبودی زمانی که تصمیمشان گرفتند که یوسف را در چاه بیندازند و حالا دارد این را بیان میکند همان مکر را دارد میگوید چون که این قصه، قصهی همه انسانها است حتی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم داشتند برایش مکر میکردند که آن را از شهر در کنند، آن را به قتل برسانند به مثل یوسف که سر به نیست کنند حتی برای رسول الله صلی الله و سلم هم شروع اذیت آنها برای همین سر به نیست کردن رسول الله صلی الله و سلم بود و هر انسانی وقتی که مورد حسادت قرار میگیرد آن طرف میخواهد سر به نیستش کند میفرماید: که این داستان زندگی خیلی از انسانها است به همین خاطر همان تکه اصلی را اینجا دارد بیان میکند.
«وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ» (یوسف/ ۱۰۳)
و اکثریت مردم هر چند که تو حریص هم باشی اصلاً مومن نمیشوند.
این داستان، این عبرت، این ایمان، اخلاق، صبوری یوسف، ایمان یوسف، ولی میفرماید: همه چیز واضح است مثل روز، روشن است. ولی باز هم اکثریت مردم هرچه قدر هم تو خیلی دلت بخواهد تلاش کنی، حرص داشته باشی برای ایمان مردم ولی اکثریت مردم، مومن نمیشوند اینها دیگر به کلهشان نمیرود، به باور نمیرسند، هرچند که ادعا میکنند، خدا خدا میزنند؛ ولی مومن نیستند دم از خدا دوستی و مردم دوستی و اخلاق و صبر، اینها میزنند ولی اکثریت مردم اینها را انجام نمیدهند. واقعیت این است که اکثریت انجام نمیدهند و هر چقدر هم تو حریص باشی اکثریت مردم مومن نخواهند شد.