سوره فاتحه + مقدمه
صفحه 1 / جز 1 / آیات 7

سوره بقره
صفحه 2 الی 49 / جزء 1 و 3 / آیات 286

سوره آل عمران
صفحه 50 الی 76 / جزء 3 و 4 / آیات 200

سوره نساء
صفحه 77 الی 106 / جزء 4 و 6 / آیات 176

سوره اعراف
صفحه 151 الی 176 / جزء 8 و 9 / آیات 206

سوره منافقون
صفحه 554 الی 555 / جزء 28 / آیات 11

سوره مزمل
صفحه 574 الی 575 / جزء 29 / آیات 20

سوره عبس
صفحه 585 / جزء 30 / آیات 42

سوره تکویر
صفحه 586 / جزء 30 / آیات 29

سوره انفطار
صفحه 587 / جزء 30 / آیات 19

سوره انشقاق
صفحه 589 / جزء 30 / آیات 25

سوره بروج
صفحه 590 / جزء 30 / آیات 22

سوره طارق
صفحه 591 الی 591 / جزء 30 / آیات 17

سوره غاشیه
صفحه 592 / جزء 30 / آیات 25

سوره فجر
صفحه 593 الی 594 / جزء 30 / آیات 30

سوره بلد
صفحه 594 / جزء 30 / آیات 20

سوره شمس
صفحه 595 / جزء 30 / آیات 15

سوره لیل
صفحه 595 الی 596 / جزء 30 / آیات 21

سوره ضحی
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 11

سوره شرح
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 8

سوره تین
صفحه 597 / جزء 30 / آیات 8

سوره علق
صفحه 597 / سوره علق / جزء 30 / آیات 19

سوره قدر
صفحه 598 / سوره قدر /جزء 30 / آیات 25

سوره بینه
صفحه 598 / سوره بینه/ جزء 30 / آیات 8

سوره زلزله
صفحه 599 / سوره زلزله/ جزء 30 / آیات 8

سوره عادیات
صفحه 599 / سوره عادیات/ جزء 30 / آیات 9

سوره قارعه
صفحه ۶۰۰ / قارعه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۱۱

سوره تکاثر
صفحه ۶۰۰ / تکاثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی 8

سوره عصر
صفحه ۶۰۱ / عصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳

سوره همزه
صفحه ۶۰۱ / همزه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۹

سوره فیل
صفحه ۶۰۱ / فیل / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵

سوره قریش
صفحه ۶۰۲ / قریش / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴

سوره ماعون
صفحه ۶۰۲ / ماعون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۷

سوره کوثر
صفحه ۶۰۲ / کوثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳

سوره کافرون
صفحه ۶۰۳ / کافرون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶

سوره نصر
صفحه ۶۰۳ / نصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳

سوره مسد
صفحه ۶۰۳ / مسد / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵

سوره اخلاص
صفحه ۶۰۴ / اخلاص / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴

سوره فلق
صفحه ۶۰۴ / فلق / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵

سوره ناس
صفحه ۶۰۴ / ناس / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶

صفحه ۲۴۳ / جزء ۱۳ / آیه ۶۴ الی ۶۹

 دانلود فایل تصویری   دانلود فایل صوتی ​  پرسش و پاسخ صفحه

تلاوت این صفحه:

صفحه ۲۴۳

«قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»  (یوسف/۶۴)

گفت: آیا به نسبت او به شما اعتماد کنم همان‌طوری که به نسبت برادرش قبلا به شما اعتماد کردم؟ پس الله بهترین حفظ کنندگان  و او مهربان‌ترین مهربانان است.

بعد از اینکه برادران یوسف برای گرفتن آذوقه رفتند چون به قحطی خورده بودند و آنجا با یک رفتار خوبی، استقبال خوبی با یوسف که در آنجا خزانه‌دار خوبی بود موقع برگشتن مواجه شدند گفت: که سری بعدی برادرتان را هم بیاورید. چون با هم خوش و بش کرده بودند از اوضاع‌شان خبر گرفته بود و گفت:  که سری بعد حتماً برادرتان را بیاورید. و اگر نیاوردید دیگر پیش من نیایید. اصلاً هیچ سهمی پیش ما ندارید. و به پدرشان گفتند: که دیگر ما ممنوع شده‌ایم سهمی نداریم و باید برادرمان را ببریم. و ما از آن محافظت  می‌کنیم حالا یعقوب علیه السلام می‌گوید:  که من چه‌طوری به شما اعتماد کنم به مثل همان زمان که به شما اعتماد کردم یوسف را دست‌تان دادم. «فَاللّهُ خَيْرٌ حَافِظًا»  ولی الله بهترین حفظ کنندگان است. چون آن‌جا گفتند:  که ما آن را حفظش می‌کنیم از آن مواظبت می‌کنیم اینجا به آن‌ها می‌گوید:  که شما یعنی محافظت نمی‌توانید بکنید همان‌طوری که از یوسف محافظت نکردید. الله است که بهترین محافظت کنندگان است. و به این شکل به خودش هم دلداری می‌دهد و می‌فرماید:  «وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ».  أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ  است. از همه مهربانان مهربان‌تر است. رحمتش نسبت به همه چیز فراوان است و البته وقتی که کسی چیزی را می‌خواهد حفظ بکند، امانت‌داری کند، اول باید دلش برایش بسوزد. اگر دلش برایش سوخت آن چیزی که دستش دادند از آن محافظت می‌کند حالا یک آدم باشد، پرورش یک انسان باشد یا طفلی، پرورشگاه باشد، اگر دوستش دارد از آن محافظت می‌کند یک مسئولیتی باشد، یک مملکتی باشد، اگر دوست دارد از آن محافظت می‌کند و الا آن را نابود می‌کند. تلف می‌کند، هیچ ابایی هم ندارد.حالا دارد می‌گوید: که  خدا حفظ می‌کند که ارحم الراحمین است شما که مهرورزی و مهربانی به نسبت یوسف نداشتید که حفظش نکردید. برای بنیامین هم که شما دوستش ندارید که بخواهید از این محافظت کنید.

«وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِكَ‌ كَيْلٌ يَسِيرٌ»  (‌یوسف/۶۵)

و زمانی که اسباب و وسایل‌شان را باز کردند دیدند که آن وسیله‌شان به آن‌ها برگشت خورده است. گفتند:  ای پدر! دیگر چه می‌خواهید؟  این وسیله‌ی ما به ما برگشت داده شده است و ما برای خانواده خود خوراک می‌آوریم و برادرمان را حفظ می‌کنیم و یک بار شتر اضافه می‌گیریم، و دریافت کردن آن سهمیه هم، سهمیه‌ی آسانی است.

دیدند که پدر، خوب با آن‌ها مقابله کرد من به شما اعتماد ندارم اگر این هم دست شما بدهم شما مثل یوسف دوباره بلا سر من می‌آورید. و چون مقاومت پدر دیدند خب آنجا ساکت شدند و بعد وسایل‌شان را باز کردند دیدند که در لابلای آن خوراکی، که آوردند و وسایل‌شان، همان پولی که برده بودند به عنوان اینکه مبادله کالا به کالا کنند آن وسایل خودشان داخل بارشان وجود دارد.  بعد گفتند:  که ای پدر، ‌دیگر ما چه می‌خواهیم. دیدی؟ آنجا عزیز مصر چه کرمی دارد دیگر ما چه می‌خواهیم این همه عزت، احترام، کرم و تازه این وسایل هم به ما برگردانیده  «هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا»  و ما با همین وسیله‌ای که داریم می‌رویم دوباره غذا می‌آوریم. «وَنَمِيرُ یعنی خوراک می‌آوریم. برای اهل مان، خانواده مان غذا تهیه می‌کنیم  و از برادرمان هم محافظت می‌کنیم یعنی نه اینکه آن را دست ما بدهد یعنی دست ما که می‌دهی یعنی حتماً باید بدهی و ما از برادرمان محافظت می‌کنیم. یعنی دارند به شکل‌های مختلف پدر را تحت فشار روحی قرار می‌دهند که بالاخره راضی‌اش کنند که بنیامین را بدهد. ما از برادرمان محافظت می‌کنیم. آنجا می‌رویم یک بار شتر بیشتر سهمیه می‌گیریم. «وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ»   كَيْلَ  یعنی:  بار   بَعِيرٍ.  یعنی:  شتر.  و به دست آوردن این یک بار شتر خیلی آسان است آن جا که عزیز برای ما احترام دارد مهربان است ما را تحویل می‌گیرد بنیامین هم ببریم چقدر خوب می‌شود ما چقدر می‌توانیم آذوقه بیاوریم.

«قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ» (یوسف/۶۶)

گفت:  من هرگز آن را با شما نخواهم فرستاد تا زمانی که از جانب الله برایم عهد و پیمان محکم بیاورید که صد در صد آن را به پیش من برمی‌گردانید. مگر اینکه مغلوب شوید، احاطه شوید. پس زمانی که آن عهد و پیمان‌شان را به پدرشان دادند گفت: که الله بر آنچه که ما می‌گوییم محافظ و مراقب است.

آن‌ها داشتند چانه می‌زدند با همین ادبیات، ببین دیگر چه می‌خواهند و این حرف‌ها، داشتند پدر را راضی می‌کردند، تشویقش می‌کردند که چیزی نیست. تو بنیامین را دست ما بده. فهمید که آن‌ها حالا قصدشان برای گرفتن بنیامین خیلی جدی است گفت که اصلاً «لَنْ» من هرگز ‌آن را دست‌تان نمی‌دهم تا زمانی که عهد و پیمان بدهید که او را بر می‌گردانید. چون خوب اگر ندهد قحطی است یعنی یک سری چیزهایی هم خود یعقوب علیه السلام دارد می‌فهمد که آن‌جا گفته  شما دیگر نمی‌توانید پیش ما بیایید سهم بگیرید و اگر همچنان روی موضع خودش پافشاری کند بنیامین را ندهد اینجا خانواده‌ی بچه‌هایش، یعنی عروس‌هایش، نوه‌هایش تلف می‌شوند. به سختی می‌خورند به همین خاطر چاره‌ای ندارد الان چاره‌ای نمی‌بیند الا اینکه باید بنیامین را به دست‌شان بدهد. تنها چاره‌ای که الان می‌فهمد به آن‌ها می‌گوید:  که من شرط دارم. شرطم این است که  حَتَّى «تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّه» مَوْثِقً عهد و پیمان محکم،  از جانب خدا یعنی قسم  به خدا بخورید. قسم محکم، عهد و پیمان محکم، قول مردانه و شرف،  که «لَتَأْتُنَّنِي بِهِ» آن را دوباره به پیش من برمی‌گردانید.   «إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ» مگر اینکه دیگر دست شما نباشد مغلوب شوید، احاطه شوید. آقا یک چیزی شد یک جایی زلزله آمد همه‌ی شما مردید. خوب دست شما نیست، آمدند شما را کشتند. آمدند به هر شکلی که یعنی: «أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ» که از قدرت شما از حوزه اختیار شما خارج باشد. الا این یکی استثناء، خب پیغمبر است  دیگر می‌فهمد که همه چیز دست آدم نیست اینجا دنیا است پر از حوادث، مقدرات است. خدا هم قضا و قدری دارد که از دست و قدرت آدم فراتر است، آن چیزها وجود دارد و حوادث پیش می‌آید، آدم هم نمی‌تواند برایش کاری کند. این قسمت را دارد استثنا می‌کند که جزو ایمان است. حالا «فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ» وقتی آن قسم‌شان را خوردند و عهد و پیمان‌شان را به پدر دادند پدر گفت: که الله بر آنچه که ما داریم می‌گوییم وکیل است حاضر و ناظر است. یعنی باز برای شدت بیشتر، قوت بیشتر، گفت:  که ما چه حرف‌ها با هم زدیم چه قول و قرارها گذاشتیم که شما بنیامین را بربگردانید. تمام حرف‌هایی که داریم می‌زنیم الله محافظ، و وکیل و مراقب است. و همین‌ها تحت نظارت الله شما قول به من دادید که بنیامین را برمی‌گردانید.

«وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ»  (‌یوسف/ ۶۷)

و گفت: ای فرزندانم! شما از یک در داخل نشوید، و از درهای جداگانه داخل شوید، و من نمی‌توانم چیزی از جانب الله برای‌تان بی‌نیاز کنم، برای‌تان کاری کنم ،خدمتی کنم. هیچی. حکم فقط مال الله است، بر او توکل کردم و انسان‌هایی که توکل می‌کنند هم باید بر او توکل کنند.

بعد از آن عهد و پیمان حالا این البته ممکن است اصلا هفته‌ها گذشته، هفته‌ها، ماه‌ها، شاید هم یک ماه، دو ماه گذشته که حالا آن ده تا بار شتر که آوردند تمام شده، خوردند و طول می‌کشد و الان دیگر عذرخواهی‌شان کم کم دارد ته می‌کشد و آماده می‌شوند که برای بار دوم به مصر بروند. حالا موقع رفتن، موقع حرکت، پدر همراهشان است. دارد بدرقه‌شان می‌کند. و می‌گوید: ای فرزندانم! شما وقتی می‌روید وارد شهر می‌شوید از یک در وارد نشوید. یازده‌ تا آدم. آن هم چه بسا به یک شکل و قیافه، همه ماشاءالله جوان‌هایی خوش قد و رعنا و بعد همه با هم بروید که جلوی چشم کسی جلب توجه نکنید. امکان دارد یکی سوء قصد کند، یکی بیاید به عنوان بدگمانی و سوء‌ظن داشته باشد و فکر کند که شما مثلاً هدف خاصی دارید و آمده‌اید این جمعیت برای خودتان آوردید. یا کسی مثلاً حسود است، حسودی کند. و یا به هر دلیل دیگر شما از یک در وارد نشوید. تا جلب توجه نکنید. «وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ» حالا من که دارم می‌گویم شما از یک در وارد نشوید نه اینکه فکر کنید  الان چیزی دست من است. من کار خاصی که هیچی دستم نیست. همه چیز دست خدا است، پیامبر است دیگر الان این نکات را خیلی مهم ایمانی است که دارد به بچه‌هایش آموزش می‌دهد  و خدا که دارد به ما می‌گوید که یعنی حوادث دنیا من فقط به شما پیشنهاد می‌دهم، توصیه می‌کنم و همین که شما می‌توانید انجامش بدهید. یعنی آدم آنچه که می‌تواند انجام دهد باید مراعات کند انجامش دهد ولی از آن طرف هم حواسش باشد که چیزی که خدا بخواهد انجام دهد انجام می‌دهد و کسی نمی‌تواند مانع بشود با آن کارهایی که انجام داده است با آن احتیاط‌هایی که گرفته نمی‌تواند مانع شود که آن قدر خدا بر سرش نیاید. «وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ» از طرف خدا اگر اراده‌ای کرده من نمی‌توانم کاری کنم. «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّه » حکم، فرمان، دستور، حوادث همه به دست خدا، از جانب الله است. ولی من بر الله توکل کردم و البته که همه انسان‌هایی که توکل می‌کنند، الان مثلا به پسرهایش دارد می‌گوید: که شما اگر توکل می‌کنید که البته شما و همه انسان‌ها هم باید به الله توکل کنید.

«وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا ۚ وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»  (یوسف/۶۸)

و زمانی که به همین شکلی که پدرشان دستور داده بود داخل شدند، که البته هیچ‌چیز از خدا بی‌نیازشان نکرد، به دردشان نخورد. الا آن نیازی که در وجود یعقوب بود که آن را برآورده‌اش کرد و بدون شک که یعقوب دارای علمی بود که ما به او یاد داده بودیم ولی اکثریت مردم نمی‌دانند.

آنها این توصیه پدر را انجام دادند و از درهای متفرق وارد شدند، و وقتی که از دروازه‌های متفرق وارد شدند «وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ» حَيْثُ یعنی همان‌طوری که پدرشان هم امر کرده بود. حالا اینجا می‌فرماید:  ولی باز هم هیچ چیزی عایدشان نشد. هیچ منفعتی گیرشان نیامد. آنجا فرمود:  آنچه که خدا بخواهد کسی نمی‌تواند جلوش بگیرد. حالا اینجا یعقوب دارد برنامه‌ریزی می‌کند  که آن‌ها مورد توجه مردم قرار نگیرند، حسودان قرار نگیرند. این برنامه‌ریزی،  برای‌شان می‌کند، راه چاره جلو پای‌شان می‌‌گذارد. از آن طرف الله اراده کرده که بر سر آن‌ها حادثه‌ای بیاید. که بنیامین پایش گیر شود و همه این‌ها خدا از آن طرف اراده کرده است. و یعقوب که از آن طرف خبر ندارد. که البته وظیفه‌اش را دارد انجام می‌دهد. وظیفه احتیاط، تلاش و می‌فرماید: که «مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ» هدف یعقوب این بود که اتفاقی برایشان نیفتد ولی افتاد. هدف یعقوب این بوده که بنیامین برگردد ولی برنگشت. یعنی این توصیه و سفارش به دردشان نخورد هرچند که باید هم این کار را انجام می‌دادند. چون آن قسمت وظیفه‌شان بود که انجام بدهند یعنی انسان آنچه که در حوزه انسانی‌اش است باید وظیفه‌اش را کاملا انجام بدهد. هیچی نباید کم بگذارد به خاطر توکل، به خاطر خدا، به خاطر دعا، از طرف خودش کم نباید بگذارد. حالا از آن طرف هم در عین اینکه وظیفه خودش را در حد اکمل انجام می‌دهد، در حد اکمل هم می‌فهمد که خدا همه کاره است و خدا آن‌طوری که خودش بخواهد کارها را پیش می‌برد. حالا می‌فرماید: که این توصیه یعقوب یک حاجتی بود، یک نیاز، احساس نیاز کرد که باید بگوید. همان احساس نیاز که در وجود یعقوب آمد. «فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا» آن را گفت. انجامش داد و می‌فرماید: که او دارای علمی بود که ما به آن یاد داده بودیم. یعنی همین علم که هم‌زمان، توامان، دو تا واجب، یک واجب که آدم وظیفه آنچه که در اختیارش است انجام بدهد با تمام قوت و قدرت و از آن طرف هم آن‌چه که در حوزه خدا است هم حواسش به آن قسمت‌ هم باشد که در این عالم هستی خدا همه کاره است. این علم و جمع بین این دو می‌فرماید: که ما به آن این علم را یاد دادیم. ولی اکثریت مردم نمی‌دانند.  نمی‌توانند که بین این دوتا جمع کنند یا وظیفه‌شان را رها می‌کنند. چون دعا می‌کنند، توکل می‌کنند، به خدا می‌سپارند، وظیفه‌شان را انجام نمی‌دهند و یا وظیفه‌شان را انجام می‌دهند از آن‌ طرف کاری به خدا ندارند. خدا را کاره‌ای نمی‌دانند. اکثریت مردم یا این‌ ور یا آن‌ ور این‌جوری هستند. ولی یعقوب می‌فرماید:  که دارای علمی بود که ما به آن یاد دادیم هر دو تا را با هم جمع کرده بود.

«وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ يُوسُفَ آوَىٰ إِلَيْهِ أَخَاهُ ۖ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (یوسف/۶۹)

و زمانی که بر یوسف داخل شدند برادرش را پیش خود خواند، طلبید، صدا زد. گفت:  من برادرت هستم، از آن اوضاعی که درست کردند خودت را ناراحت و اندوهگین نکن.

و زمانی که بر یوسف داخل شدند الان هیچ اتفاقی هنوز نیفتاده است، از چند تا در وارد شدند رفتند داخل آن مرکزی که باید برای خودشان آذوقه بگیرند آنجا یک مرکز بزرگی است که از همه جا آن‌ جا می‌آیند و یوسف هم همان جا است. پیش یوسف رفتند، حالا پیش یوسف هستند و قرار نیست که مستقیم بروند آذوقه‌شان را بگیرند و بر بگردند می‌خواهند استراحت کنند، می‌خواهند غذا بخورند، می‌خواهند اصلاً یک روز، دو روز باشند؛ و یوسف آنها را تحویل می‌گیرد و به آن‌ها جا و منزل می‌دهد. بله ما برادرمان را آوردیم همان قولی که به تو داده بودیم این بنیامین برادرمان است و رفتند در مجلس یوسف همه با هم نشسته بودند. می‌خوردند، حرف می‌زدند، خوشحال بودند، خستگی در می‌کردند. از آن‌ طرف برادرش را خواند. طلبید، صدا زد و گفت: بیا تو اینجا پیش من بنشین.  «آوَىٰ إِلَيْهِ أَخَاهُ» پیش خودش آن را خواند. بعد دم گوشی به او گفت: من برادرت هستم دید که آن‌ها متوجه نیستند و بالاخره مشغول هستند. در یک حالت که خودشان دو نفری بودند خصوصی به او گفت:  من برادرت هستم خودش را معرفی کرد. البته باید خودش را کنترل کند و خودش را کنترل کرد تنها چیزی که بود خیلی ناراحت شد. گفت: که نه، از این اوضاعی که آن‌ها درست کرده‌اند خودت را ناراحت نکن. «فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» از آن اوضاعی که آن‌ها قبلاً انجام داده بودند.  «فَلَا تَبْتَئِسْ» خودت را ناراحت و اندوهگین نکن فعلاً آرام باش تا قدم به قدم با هم پیش برویم.