سوره فاتحه + مقدمه
صفحه 1 / جز 1 / آیات 7

سوره بقره
صفحه 2 الی 49 / جزء 1 و 3 / آیات 286

سوره آل عمران
صفحه 50 الی 76 / جزء 3 و 4 / آیات 200

سوره نساء
صفحه 77 الی 106 / جزء 4 و 6 / آیات 176

سوره منافقون
صفحه 554 الی 555 / جزء 28 / آیات 11

سوره مزمل
صفحه 574 الی 575 / جزء 29 / آیات 20

سوره عبس
صفحه 585 / جزء 30 / آیات 42

سوره تکویر
صفحه 586 / جزء 30 / آیات 29

سوره انفطار
صفحه 587 / جزء 30 / آیات 19

سوره انشقاق
صفحه 589 / جزء 30 / آیات 25

سوره بروج
صفحه 590 / جزء 30 / آیات 22

سوره طارق
صفحه 591 الی 591 / جزء 30 / آیات 17

سوره غاشیه
صفحه 592 / جزء 30 / آیات 25

سوره فجر
صفحه 593 الی 594 / جزء 30 / آیات 30

سوره بلد
صفحه 594 / جزء 30 / آیات 20

سوره شمس
صفحه 595 / جزء 30 / آیات 15

سوره لیل
صفحه 595 الی 596 / جزء 30 / آیات 21

سوره ضحی
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 11

سوره شرح
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 8

سوره تین
صفحه 597 / جزء 30 / آیات 8

سوره علق
صفحه 597 / سوره علق / جزء 30 / آیات 19

سوره قدر
صفحه 598 / سوره قدر /جزء 30 / آیات 25

سوره بینه
صفحه 598 / سوره بینه/ جزء 30 / آیات 8

سوره زلزله
صفحه 599 / سوره زلزله/ جزء 30 / آیات 8

سوره عادیات
صفحه 599 / سوره عادیات/ جزء 30 / آیات 9

سوره قارعه
صفحه ۶۰۰ / قارعه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۱۱

سوره تکاثر
صفحه ۶۰۰ / تکاثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی 8

سوره عصر
صفحه ۶۰۱ / عصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳

سوره همزه
صفحه ۶۰۱ / همزه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۹

سوره فیل
صفحه ۶۰۱ / فیل / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵

سوره قریش
صفحه ۶۰۲ / قریش / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴

سوره ماعون
صفحه ۶۰۲ / ماعون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۷

سوره کوثر
صفحه ۶۰۲ / کوثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳

سوره کافرون
صفحه ۶۰۳ / کافرون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶

سوره نصر
صفحه ۶۰۳ / نصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳

سوره مسد
صفحه ۶۰۳ / مسد / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵

سوره اخلاص
صفحه ۶۰۴ / اخلاص / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴

سوره فلق
صفحه ۶۰۴ / فلق / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵

سوره ناس
صفحه ۶۰۴ / ناس / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶

صفحه 238 / جزء 12 / آیه 23 الی 30

 دانلود فایل تصویری   دانلود فایل صوتی ​  پرسش و پاسخ صفحه

تلاوت این صفحه:

صفحه 238

«وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ ۚ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ ۖ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (یوسف/۲۳)

همان خانمی که یوسف در خانه‌اش بود، از او طلب کرد، طلب کامجویی کرد، و درها را بست، و گفت بیا نزدیک، گفت پناه بر خدا، بدون شک که او پروردگار من هست، صاحب نعمت من هست، پرورش دهنده من هست، جایگاهم را خوب نگه داشته، به من خوبی کرده، و قانون این است، واقعیت این است، که ظالمان به رستگاری و خوشبختی نمی‌رسند.

 حالا یوسف جوان شد، آیه قبل، بزرگ شد، به اوج رشدش رسید، حالا در آن خانه دارد بزرگ میشود، که زن آن خانه، همان کسی که یوسف در خانه‌اش هست، «رَاوَدَتْهُ»، رَاوَدَتْهُ یعنی از او تمنای ارتباط جنسی کرد، با عشوه‌گری، با ناز و کرشمه، اندک اندک، با برنامه، و فیلم و ادا، او را به سمت خودش طلبید. «وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ» درها را بست، ساختمان بزرگی بود، کاخی بود، درها داشت، همه درها را محکم بست، قفل کرد، و خودش بود، تنها، و یوسف. به یوسف گفت: «وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ» بیا جلو، بیا پیش من، من برای تو آماده هستم، بیا! گفت پناه بر خدا، «مَعَاذَ اللَّهِ» پناه به خدا می‌برم که خدا من را در حفظ و نگهداری خودش قرار بدهد، که او صاحب من است، پروردگار من است، جایگاه من را گرامی داشته، حالا اولش اگر خدا باشد، که خدا این همه لطف کرده در حق من، و «رَبِّي» هم می‌تواند، آن کسی که او را خریده، چون در زبان عربی کسی که دارد، او را پرورش می‌دهد، او را بزرگش می‌کند هم رَب گفته میشود، که در همین سوره چند بار دوباره تکرار می‌شود، یعنی شوهر تو که دارد من را بزرگ می‌کند، این همه سال، این همه عمر، خرج من کرده، زحمت من کشیده، و به من احترام گذاشته، بهترین امکانات را در حق من انجام داده، و در اختیار من قرار داده، این بی‌انصافی هست، ظلم است، که من به او خیانت بکنم، و با زن او بیایم همبستر بشوم، اگر من این کار را بکنم، این ظلم دارم انجام می‌دهم و معلوم است که «إِنَّهُ» ضمیر شأن است، یعنی قانون این است که آدمی که ظلم می‌کند، روی خوشبختی را نمی‌بیند، آدمی که خیانت می‌کند، روی خوشبختی را نمی‌بیند، و رستگار نمی‌شود، این‌ها را گفت، یعنی چند تا دلیل هم آورد، بعد از اینکه به خدا پناه برد، استدلال کرد، که او خوبی کرده، من چطوری خیانت کنم، چطوری کسی که نمک خورده، نمکدان را بشکند، استدلال دارد می‌آورد، استدلال دوم، دارد می‌گوید که من بدبخت می‌شوم، چه تو یا من، بدبخت می‌شویم، با خیانت، یعنی ول کن، یعنی صرف نظر بکن و از این کار شیطانی پرهیز بکن، ولی آن زن دست بردار نیست.

«وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ كَذَٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ» (یوسف/۲۴)

و قطعاً به سمت او حرکت کرد، و به سمت آن زن هم حرکت کرد، اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، این چنین، ما از او بدی و بی‌حیایی را دور کردیم، بی‌شک که او از بندگان مخلص ما بود، اخلاص شده ما بود.

 این حرفا آن زن، را آرام نکرد، و باعث نشد که دست از این، نقشه بردارد، آمد حرکت کرد، «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» به سمت یوسف حرکت کرد، حالا حرکت کرد، برای اینکه مثلاً او را بزند، تنبیه کند، چرا حرفش را گوش نمی‌دهد، و یا حرکت کرد، که اصلاً به هر قیمتی شده به زور هم که شده، او را وادار کند، برای ارتباط جنسی، او حرکت کرد، و یوسف هم به سمت او خواست حرکت بکند، «وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ» یوسف هم اگر برهان پروردگارش به دادش نرسیده بود،  او هم حرکت کرد، به سمت زن، حرکت کرد، برای چی، برای اینکه از خودش دفاع کند، برای اینکه او را دور کند، برای اینکه نگذارد بیاید نزدیک‌تر، ولی اگر برهان پروردگار نبود، این کار را می‌کرد، از خودش دفاع می‌کرد، او را از خودش دور می‌کرد، ولی خدا خواست، که بدی را از او دور بکند، یعنی چون یوسف همیشه با خدا بود، اینجا هم خدا یوسف را رها نکرد، یک قوت قلبی، یک بینشی، یک جرقه‌ای در ذهنش زد، این همان میشود برهان از جانب خدا، خیلی وقت‌ها، خیلی تصمیمات، یک جرقه می‌آید، به داد آدم می‌رسد، زندگی آدم، دگرگون می‌شود، این همان، از طرف خدا که به داد آدم می‌رسد، زمانی که قبلش آدم با خدا باشد، و خدا وقتی کسی را هدایت می‌دهد، این‌جوری هدایت می‌دهد، که اگر این کار را نمی‌کرد، اسمش به بدی می‌رفت، ولی فرمود، که یوسف به سمت زن دیگه نرفت، و به این شکل اسم بد، «السُّوءَ»، اسم بی‌حیایی، فحشا، زنا، از سر یوسف رفع شد، حالا چطوری، آیه بعد توضیح می‌دهد، می‌فرماید، چرا؟ چون که از بندگان مخلص ما بود، خودش را پاک کرده بود، یعنی خودش را تزکیه کرده بود، همیشه با ما بود، عبادت‌کار بود، با خدا دلش پاک بود، و چون مخلص بود، خودش را از آلودگی‌ها، فکر شهوت، فکر این‌ها، خودش را پاک کرده بود، ما اینجا به دادش رسیدیم.

«وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ ۚ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (یوسف/۲۵)

و دوتایی با سرعت، دویدند به سمت در و پاره کرد پیراهنش رو از پشت سر، و هر دوتا دیدند، که آقای آن زن، نزدیک در ایستاده، زن گفت: جزای کسی که نسبت به خانواده تو نیت بد داشته باشد، چیست، غیر از اینکه یا باید زندانی بشود، یا باید به شدت مجازات شود.

یوسف از خودش دفاع نکرد، دوید، به خاطر برهان رَب، دوید، دوید به سمت در، زن هم دوید، هر کس زودتر برسد، «وَاسْتَبَقَا»، یوسف دارد، تلاش می‌کند بیشتر سرعت بدود تا زودتر به در برسد تا زودتر از در برود بیرون، و زن دارد می‌دود تا زودتر برسد تا جلوی یوسف را بگیرد، نگذارد برود بیرون، و او را وادار بکند به این ارتباط، «وَاسْتَبَقَا الْبَابَ» و همینطور که داشت می‌رفت، خب یوسف دویدنش سرعت بیشتری داشت، جلوتر می‌دوید، زن از پشت سرش، چون یوسف زودتر هم اقدام کرده بود، خواست دفاع بکند، نکرد، آن فرصت دفاع را، گذاشت برای دویدن، پس الان یوسف جلو افتاده، زن که پشت سر بود، فقط دستش رسید و پیراهن یوسف را گرفت. «قَدَّتْ» یعنی پاره کرد. پیراهنش را «قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ» از پشت سر، با این وجود یوسف رفت، خودش را رساند به در، در را باز کرد، و تا در باز شد، هر دوتایی یکدفعه دیدند، که آقای آن زن، پشت در است، نزدیک در هست، «سَيِّدَهَا» آقای آن‌ زن، و «سَيِّدَهَا» گفته، سَيِّدَهما نگفته، آقای یوسف، چون یوسف که برده نبود، یک برده واقعی نبود، آقای او باشد و یوسف برده باشد، و به شوهر، آنها سید می‌گفتند، آقا، و خیلی از زبان‌ها اینجوری هست، آقا میگن به شوهر، که پشت در، یا نزدیک در ایستاده، «لَدَى الْبَاب» نزدیک در ایستاده، تا این را دید، فوراً زن، اصلاً بدون اینکه، فکر بکند این را گفت، گفت: که کسی که نسبت به اهل تو، به زن تو، نیت بدی داره و خواسته با زن تو عمل فحشا انجام بده این آدم جزاش چیه، غیر از اینکه زندان بره یا به شدت شکنجه بشه. این آدم باید یکی، از این دوتا، یعنی اصلاً از این مرحله عبور کرد، که چه کسی الان مقصر هست، چی شده، اصلا اینها را گذاشت پشت سر، فقط الان دارد می‌پرسد کدام یکی، الان مجازات زندان یا تنبیه و شکنجه باید بشود؟ ذهن شوهر را برد، از مرحله چه کسی مقصر است، عبور داد، که اصلاً اینجا فکر نکند، اینجا دیگر تمام شده است، معلوم است، که یوسف مقصر هست، و الان فقط انتخاب بکن، کدام؟ زندان یا شکنجه؟ به شوهرش دارد می‌گوید. خب اینجا، اگر یوسف در آن قسمت از خودش دفاع کرده بود چه اتفاقی می‌افتاد، حالا جواب میده.

«قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي ۚ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ» (یوسف/۲۶)

گفت: خودش از من طلب کرده، طلب ارتباط جنسی کرده. و یک شاهدی از اهل زن شهادت داد، که اگر پیراهن یوسف پاره شده از جلو، پس زن دارد راست می‌گوید و یوسف از دروغگویان است.

 آری دیگر، یوسف حق دارد، الان دیگر، فوراً، اصلاً تعلل نکرد، معطل نکرد، فوراً از خودش دفاع کرد، دفاع از شخصیت، از آبرو، دیگر یک ثانیه نباید وقت تلف کرد، فوراً از عِرض و آبرویش دفاع کرد، گفت: اصلا اینجوری نیست، خودش «هِيَ رَاوَدَتْنِي» خودش از من طلب کرد، حالا دیگر، افتاد قضیه وسط، مقصر کیه؟ پنجاه، پنجاه شد، اول که زن گفت، صد‌ در صد، یوسف مقصر است، الان یوسف می‌گوید، دروغ می‌گوید، خودش مقصر است، الان شد، پنجاه پنجاه، معلوم نیست. با توجه به سابقه یوسف، صداقت یوسف، قبلاً، اون آقا، دیگر حرف زنش را باور نداشت، که صد در صد راست می‌گوید، حالا این آیات، آن آقا، شوهر زن، در حال تحقیقات هست، که بفهمد واقعیت قضیه چیست. که حالا صحبت و بگو مگو و اهل خانه و این حرف و آن حرف، بالاخره یک آدم حکیمی، از اهل خانه، از اهل همان زن، یعنی خوب است که از خانواده خود آدم یک چیزی به ضرر آدم بگویند، از خانواده زن گفت: نگاه کنید، شما می‌گویید که، لباس یوسف پاره شده، حالا من که نمی‌دانم کدام طرف پاره شده، آن شخص دارد می‌گوید، می‌گوید نگاه بکنید، که اگر آن، پیراهنش از جلو پاره شده، پس زن دارد راست می‌گوید، یوسف دارد دروغ می‌گوید، چرا؟ چون که خب، یعنی مرد رفته سمت زن، و زن خواسته، مرد را از خودش دور کند، او را از خودش بکند، و گرفته لباسش را، و لباسش از جلو پاره شده، پس، مرد دارد به سمت زن میرود و آنجا که فرمود: «لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ»(یوسف/۲۴) که برهان رَبِّی، جرقه زد، «وَهَمَّ بِهَا» نرفت به سمت زن، از خودش، دفاع نکرد، چون اگر دفاع می‌کرد، او هم، همین را می‌خواست، آن زن همین را می‌خواست که نزدیک بشود، او دیگر، بالاخره دیوانه وار می‌گیرد لباسش، و لباس یوسف از جلو پاره می‌شد، و دیگر کسی باور نمی‌کرد که یوسف مقصر نیست، و آبرویش می‌رفت، و آدمی که آبرویش رفته، نمی‌تواند به دیگران به اخلاق و ایمان و این‌ها دعوت بدهد. آدم بی‌آبرو چه کاری می‌تواند انجام بدهد، خدا آبروی یوسف را حفظ کرد، که کار دارد با این یوسف و شخصیتش، خیلی کارهای بزرگ را می‌خواهد در آینده از او بکشد، پس حالا نگاه کنید از کدام طرف لباسش پاره شده.

«وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ» (یوسف/۲۷)

و اگر پیراهنش پاره شده از پشت سر،  پس زن دروغ می‌گوید و یوسف از راست‌گویان است.

 معلوم است دیگر،  چون در حالی امکان دارد، لباس مرد از پشت پاره بشود که آن زن از پشت سر گرفته باشد، یعنی روی زن به طرف مرد و روی مرد به آن طرف است، برعکس زن، پس، اینجا زن دارد دروغ می‌گوید و یوسف دارد، راست می‌گوید.

«فَلَمَّا رَأَىٰ قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ ۖ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ» (یوسف/۲۸)

وقتی که دید، که پیراهنش پاره شده از پشت سر، به زنش گفت: که این، از کید و نیرنگ شماهاست.

حالا شوهر دارد، تحقیق می‌کند، هنوز ادامه دارد تحقیقات، رفت، لباس را آوردند، پیراهن را، «فَلَمَّا رَأَىٰ» وقتی که دید، که پیراهنش پاره شده از پشت سر، به زنش گفت: که این، از کید و نیرنگ شماهاست. «كَيْدِكُنَّ» یعنی، شما زن‌ها نیرنگ و حیله به کار می‌برید. «إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ» شما زن‌ها، کید و نیرنگ و حیله‌‌تان، خیلی بزرگ است، خدا نکند که دل‌تان به یک چیزی برود، خدا نکند که یک چیزی رو تصمیم بگیرید به هر قیمتی انجامش بدهید،  هزار تا، برایش نقشه می‌کشید و چیزهایی طراحی می‌کنید که عقل کسی به آن نمی‌رسد، این کید شما،  نیرنگ‌های شما، دیگر، خیلی بزرگ است،  این جزو همان نیرنگ‌های زنانه شماست.

«يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَٰذَا ۚ وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ ۖ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ» (یوسف/۲۹)

یوسف، تو از این، رو بگردان و برای گناهت، طلب استغفار کن، ای زن، که بدون شک که تو از خطاکارانی.

یوسف، حالا رو کرد به یوسف، اول زنش رو اینجوری توبیخ کرد و بعد رو کرد به یوسف، حالا هر دو تا ایستاده‌اند، یکی این‌طرف، یکی آن‌طرف. حالا به یوسف گفت، که ایستاده کنارش، از این صرف نظر کن، از این ماجرا، شتر دیدی، ندیدی بی‌خیالش باش، دیگر ول کن، «أَعْرِضْ عَنْ هَٰذَا» کل ماجرا که پیش آمد، را ول کن. معلوم می‌شود که مرد خیلی آن‌قدر بخار و غیرت و این‌ها ظاهراً نداشته، برایش آنقدر مهم نبوده، فقط به یوسف می‌گوید، بی‌خیال باش، و به زنش می‌گوید «وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ» تو برای گناهت، طلب بخشش کن، طلب استغفار کن، یعنی پشیمان باش، یعنی برگرد، دیگر این کارها را نکن، که تو خطاکاری، جزو خطاکارانی تو «إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ» . موقع تلاوت، (ذَنْبِكِ، إِنَّكِ، كُنْتِ) چون برای مونث هست و اینها باید دقت بشود که اشتباه خوانده نشود.

«وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ ۖ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا ۖ إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ» (یوسف/۳۰)

و جمعی از زنان در شهر گفتند: که زن عزیز از جوان خودش، از برده خودش، طلب نزدیکی کرده، قطعاً که درونش پر شده از وابستگی و عشق به یوسف، درونش پر شده، دارد موج می‌زند از عشق و وابستگی، از حب و محبت و عشق. ما می‌بینیم که خیلی در اشتباه واضح و آشکاری به سر می‌برد.

خبر، هر چند که آن شوهر خواست پخش نشود،  بی‌خیال باش، شتر دیدی، ندیدی، ولی خبر پخش شد، خبر افتاد در دهان زن‌ها، دیگر تمام شد دیگر، شهر پخش شد، حالا مصر به این بزرگی، با این تمدن، از خانواده سلطنتی، که خب، این مرد صدر‌اعظم مصر بوده و خصوصاً، اگر نقطه ضعفی از آن مقامات بالا پخش بشود، دیگر وحشتناک، دامن می‌زند، به آن حرف. حالا داخل شهر، یک جمعی از زن‌ها، این حرف‌ها رو می‌زدند، آن کسانی که حالا، حرفشان می‌رسید به گوش زن صدر اعظم، یعنی خودشان هم کاره‌ای بودند، از سرشناسان و از بزرگان، بالاخره مسئولین و اینها بودند، از رده‌های بالای جامعه بودند آن زن‌ها یا شوهران‌شان مسئولین بالا، رده‌ی بالا بودند، آن زنان این حرف را زدند، که زن عزیز، یعنی وزیر اعظم، از جوان خودش، از برده خودش، طلب کرده برای به حساب ارتباط شهوانی. الان دارند طعنه می‌زنند، البته همین حرف‌ها هم، خودش همان مکر هست، همان حقه هست، هدفمند دارند این حرف‌ها رو می‌زنند، نمی‌خواهند ایراد بگیرند از زن، این‌ها خودش یک نقشه است، نقشه است که او را تحریک بکنند، آن زن عزیز را تحریک بکنند که یک کاری انجام بدهد، حالا این‌ها رو دعوت بکند، به شکلی آن‌ها را بکشاند مثلاً به خانه خودش، دعوتی، چیزی. حالا این بعداً توضیح بیشتری می‌دهد، گفتند، که زن عزیز، این یکی، یک متلک، که زن عزیز، زن صدراعظم اسم خودش را هم نمی‌گویند، زن صدر اعظم این کار را کرده، بعد هم «تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ» از برده‌اش، برده، از برده‌اش خواسته‌است برای مسائل خودش، و متلک دیگر که این چقدر عاشق و وابسته شده به آن برده‌اش، «شَغَفَهَا حُبًّا» اصلاً درونش پر از عشق و وابستگی شده، یعنی چقدر آدم بی‌شخصیتی است این زن، ما که می‌بینیم، ما می‌بینیم، خودشان را بالا می‌گیرند، او را پایین، تحقیرش می‌کنند، ما می‌بینیم که چقدر دارد اشتباه می‌کند این زن، این حرف‌ها را دارند می‌زنند، که همه‌‌اش این‌ها هدفمند هست که زن را تحریک بکنند تا زن عزیز برای اینکه از خودش دفاع بکند بخواهد یه کاری انجام بدهد، خب سر به سر زن صدراعظم گذاشتن هم خب، خالی از لطف هم نیست، حالا یک حرفی هم گیرشان آمده، حرف هم بین آنهاست، حالا دیگر، داستان دیگر ادامه دارد که آنها چه کارهایی انجام می‌دهند‌.