سوره فاتحه + مقدمه
صفحه 1 / جز 1 / آیات 7
سوره بقره
صفحه 2 الی 49 / جزء 1 و 3 / آیات 286
سوره آل عمران
صفحه 50 الی 76 / جزء 3 و 4 / آیات 200
سوره نساء
صفحه 77 الی 106 / جزء 4 و 6 / آیات 176
سوره مائده
صفحه ۱۰۶ الی 127 / جزء ۶ و 7 / آیات 120
سوره انعام
صفحه 128 الی 150 / جزء 7 و 8 / آیات 165
سوره اعراف
صفحه 151 الی 176 / جزء 8 و 9 / آیات 206
سوره انفال
صفحه 177 الی 186 / جزء 9 و 10 / آیات 75
سوره توبه
صفحه 187 الی 207 / جزء 10 و 11 / آیات 129
سوره یونس
صفحه 208 الی 221 / جزء 11 / آیات 109
سوره هود
صفحه 221 الی 235 / جزء 11 و 12 / آیات 123
سوره یوسف
صفحه 235 الی 248 / جزء 12 و 13 / آیات 111
سوره رعد
صفحه 249 الی 254 / جزء 13 / آیات 43
سوره ابراهیم
صفحه 255 الی 261 / جزء 13 / آیات 52
سوره حجر
صفحه 262 الی 267 / جزء 14 / آیات 99
سوره نحل
صفحه 267 الی 281 / جزء 14 / آیات 128
سوره اسراء
صفحه 282 الی 293 / جزء 15 / آیات 111
سوره کهف
صفحه 293 الی 304 / جزء 15 و 16 / آیات 110
سوره مریم
صفحه 305 الی 312 / جزء 16 / آیات 98
سوره طه
صفحه 312 الی 321 / جزء 16 / آیات 135
سوره انبیاء
صفحه 322 الی 331 / جزء 17 / آیات 112
سوره حج
صفحه 332 الی 341 / جزء 17 / آیات 78
سوره مؤمنون
صفحه 342 الی 349 / جزء 18 / آیات 118
سوره نور
صفحه 350 الی 359 / جزء 18 / آیات 64
سوره فرقان
صفحه 359 الی 366 / جزء 18 و 19 / آیات 77
سوره شعراء
صفحه 367 الی 376 / جزء 19 / آیات 227
سوره نمل
صفحه 377 الی 385 / جزء 19 و 20 / آیات 93
سوره قصص
صفحه 385 الی 396 / جزء 20 / آیات 88
سوره عنکبوت
صفحه 396 الی 404 / جزء 20 و 21 / آیات 69
سوره روم
صفحه 404 الی 410 / جزء 21 / آیات 60
سوره لقمان
صفحه 411 الی 414 / جزء 21 / آیات 34
سوره سجده
صفحه 415 الی 418 / جزء 21 / آیات 30
سوره احزاب
صفحه 418 الی 427 / جزء 21 و 22 / آیات 73
سوره سبا
صفحه 428 الی 434 / جزء 22 / آیات 54
سوره فاطر
صفحه 434 الی 440 / جزء 22 / آیات 45
سوره یس
صفحه 440 الی 445 / جزء 22 و 23 / آیات 83
سوره صافات
صفحه 446 الی 452 / جزء 23 / آیات 182
سوره ص
صفحه 453 الی 458 / جزء 23 / آیات 88
سوره زمر
صفحه 458 الی 467 / جزء 23 و 24 / آیات 75
سوره غافر
صفحه 467 الی 476 / جزء 24 / آیات 85
سوره فصلت
صفحه 477 الی 482 / جزء 24 و 25 / آیات 54
سوره شوری
صفحه 483 الی 489 / جزء 25 / آیات 53
سوره زخرف
صفحه 489 الی 495 / جزء 25 / آیات 89
سوره دخان
صفحه 496 الی 498 / جزء 25 / آیات 59
سوره جاثیه
صفحه 499 الی 502 / جزء 25 و 26 / آیات 37
سوره احقاف
صفحه 502 الی 506 / جزء 26 / آیات 29
سوره محمد
صفحه 507 الی 510 / جزء 26 / آیات 38
سوره فتح
صفحه 511 الی 515 / جزء 26 / آیات 29
سوره حجرات
صفحه 515 الی 517 / جزء 26 / آیات 18
سوره ق
صفحه518 الی 520 / جزء 26 / آیات 45
سوره ذاریات
صفحه 520 الی 523 / جزء 26 و 27 / آیات 60
سوره طور
صفحه 523 الی 525 / جزء 27 / آیات 49
سوره نجم
صفحه 526 الی 528 / جزء 27 / آیات 62
سوره قمر
صفحه 528 الی 531 / جزء 27 / آیات 55
سوره رحمن
صفحه 531 الی 534 / جزء 27 / آیات 78
سوره واقعه
صفحه 534 الی 537 / جزء 27 / آیات 29
سوره حدید
صفحه 537 الی 541 / جزء 27 / آیات 29
سوره مجادله
صفحه 542 الی 545 / جزء 28 / آیات 28
سوره حشر
صفحه 545 الی 548 / جزء 28 / آیات 24
سوره ممتحنه
صفحه 549 الی 551 / جزء 28 / آیات 13
سوره صف
صفحه 551 الی 552 / جزء 28 / آیات 14
سوره جمعه
صفحه 553 الی 554 / جزء 28 / آیات 11
سوره منافقون
صفحه 554 الی 555 / جزء 28 / آیات 11
سوره تغابن
صفحه 556 الی 557 / جزء 28 / آیات 18
سوره طلاق
صفحه 558 الی 559 / جزء 28 / آیات 12
سوره تحریم
صفحه 560 الی 561 / جزء 28 / آیات 12
سوره ملک
صفحه 562 الی 564 / جزء 28 / آیات 30
سوره قلم
صفحه 564 الی 566 / جزء 29 / آیات 52
سوره حاقه
صفحه 566 الی 568 / جزء 29 / آیات 52
سوره معارج
صفحه 568 الی 570 / جزء 29 / آیات 44
سوره نوح
صفحه 570 الی 571 / جزء 29 / آیات 52
سوره جن
صفحه 572 الی 573 / جزء 29 / آیات 28
سوره مزمل
صفحه 574 الی 575 / جزء 29 / آیات 20
سوره مدثر
صفحه 575 الی 577 / جزء 29 / آیات 56
سوره قیامت
صفحه 577 الی 578 / جزء 29 / آیات 40
سوره انسان
صفحه 578 الی 580 / جزء 29 / آیات 31
سوره مرسلات
صفحه 580 الی 581 / جزء 29 / آیات 50
سوره نباء
صفحه 582 الی 583 / جزء 30 / آیات 40
سوره نازعات
صفحه 583 الی 584 / جزء 30 / آیات 46
سوره عبس
صفحه 585 / جزء 30 / آیات 42
سوره تکویر
صفحه 586 / جزء 30 / آیات 29
سوره انفطار
صفحه 587 / جزء 30 / آیات 19
سوره مطففین
صفحه 587 الی 589 / جزء 30 / آیات 36
سوره انشقاق
صفحه 589 / جزء 30 / آیات 25
سوره بروج
صفحه 590 / جزء 30 / آیات 22
سوره طارق
صفحه 591 الی 591 / جزء 30 / آیات 17
سوره اعلی
صفحه 591 الی 592 / جزء 30 / آیات 19
سوره غاشیه
صفحه 592 / جزء 30 / آیات 25
سوره فجر
صفحه 593 الی 594 / جزء 30 / آیات 30
سوره بلد
صفحه 594 / جزء 30 / آیات 20
سوره شمس
صفحه 595 / جزء 30 / آیات 15
سوره لیل
صفحه 595 الی 596 / جزء 30 / آیات 21
سوره ضحی
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 11
سوره شرح
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 8
سوره تین
صفحه 597 / جزء 30 / آیات 8
سوره علق
صفحه 597 / سوره علق / جزء 30 / آیات 19
سوره قدر
صفحه 598 / سوره قدر /جزء 30 / آیات 25
سوره بینه
صفحه 598 / سوره بینه/ جزء 30 / آیات 8
سوره زلزله
صفحه 599 / سوره زلزله/ جزء 30 / آیات 8
سوره عادیات
صفحه 599 / سوره عادیات/ جزء 30 / آیات 9
سوره قارعه
صفحه ۶۰۰ / قارعه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۱۱
سوره تکاثر
صفحه ۶۰۰ / تکاثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی 8
سوره عصر
صفحه ۶۰۱ / عصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳
سوره همزه
صفحه ۶۰۱ / همزه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۹
سوره فیل
صفحه ۶۰۱ / فیل / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵
سوره قریش
صفحه ۶۰۲ / قریش / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴
سوره ماعون
صفحه ۶۰۲ / ماعون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۷
سوره کوثر
صفحه ۶۰۲ / کوثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳
سوره کافرون
صفحه ۶۰۳ / کافرون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶
سوره نصر
صفحه ۶۰۳ / نصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳
سوره مسد
صفحه ۶۰۳ / مسد / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵
سوره اخلاص
صفحه ۶۰۴ / اخلاص / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴
سوره فلق
صفحه ۶۰۴ / فلق / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵
سوره ناس
صفحه ۶۰۴ / ناس / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶
هنوز پرسشی پرسیده نشده
اولین کسی باشید که سؤال خود را مطرح می کنید! در مرحله بعدی می توانید جزئیات را اضافه کنید.
یک پرسش جدید بپرسید
افزودن پاسخ
صفحه ۱۱۲
«أَعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
پناه میبرم به الله از شر شیطان رانده شده
«قالُوا يَا مُوسَىٰ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا ۖ فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ»(مائده/٢٤)
گفتند: «ای موسی! ما که هرگز به آنجا داخل نمیشویم تا زمانی که آنها داخل شهر هستند پس خودت برو و پروردگارت، شما دوتایی بجنگید ما همینجا نشستیم.
گفتند: «ای موسی! ما که هرگز به آنجا داخل نمیشویم، هیچ وقت! تا زمانی که آنها داخل شهر هستند پس خودت برو، «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ» و پروردگارت، پرورگاردت که دارد به تو دستور میدهد، خودت و همان پروردگارت برو، شما دوتایی بجنگید که ما اینجا تشریف داریم، همینجا نشستیم.»
«قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي ۖ فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ»(مائده/٢٥)
گفت: «پروردگارا! قطعاً من جز خودم و برادرم دیگر مالک هیچ کس نیستم پس بین ما و بین این قوم فاسق جدایی بینداز.
گفت: «پروردگارا! قطعاً من جز خودم و برادرم دیگر مالک هیچ کس نیستم، دیگر اختیار هیچ کس را ندارم، دیگر هیچ کس حرف من را گوش نمیدهد، هیچ سلطهای بر هیچ کسی جز خودم و برادرم ندارم پس بین ما و بین این قوم فاسق جدایی بینداز، نمیخواهم با اینها باشم. نمیخواهم این طوری وضعیت پیش برود؛ بین ما فیصله بکن، بین ما جدایی بینداز.
«قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ ۛ أَرْبَعِينَ سَنَةً ۛ يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ ۚ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ»(مائده/٢٦)
گفت: «پس همانا که آن سرزمین بر آنها حرام شد، از آن سرزمین به مدت چهل سال محروم شدند که در زمین سرگردان هستند پس تو اصلاً بر قوم فاسق تأسف مخور.»
گفت: پس همانا که آن («إِنَّهَا»بر میگردد به همان سرزمین مقدس که حق آنها بود) پس همانا که آن سرزمین بر آنها حرام شد، از آن سرزمین به مدت چهل سال محروم شدند که در زمین سرگردان هستند. (اگر توجه کرده باشید روی «عَلَيْهِمْ» و روی «سَنَةً» سه تا نقطه گذاشته، به این میگویند: معانقه، معانقه یعنی کنار هم میآیند، اولی که آمد بگرد که دومی هم همان نزدیکی هست و معنای آن این است که رد شوید، یعنی روی هیچ کدام نایستیم، اگر قرار باشد که بایستیم روی یکی بایستیم و روی هرکدام که بایستیم معنا درست است یعنی اینجا اگر این طوری بخوانیم: «فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمَْ» آنها از آن سرزمین محروم هستند.«أَرْبَعِينَ سَنَةً ۛ يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ»چهل سال در زمین حیران و سرگردان میچرخند، معنا درست است و اگر بگوییم: «قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ ۛ أَرْبَعِينَ سَنَةْ ۛ يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضَِ»آنها از آن سرزمین چهل سال محروم میشوند. و آنها در این مدت در زمین حیران و سرگردان هستند، بلاتکلیف هستند، این هم درست است پس این میشود معنای معانقه که روی هر کدام بایستیم درست است. منتها اگر روی هیچ کدام نایستیم هم بهتر است. یعنی رد بشویم، که به هر دو بر بگردیم معانقه، که هر کس هر طور فهمید به هر شکلی که راحتتر است و هر کدام هم که فهمید درست است. «فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ» پس تو اصلاً بر قوم فاسق تأسف مخور، خودت را ناراحت نکن، غم آنها را مخور، اینها لیاقتشان این است که چهل سال محروم شوند و حیران و سرگردان همین طور بچرخند؛ نه خانه، نه زندگی، نه نظمی و نه هیچ چیز، فقط در صحرا بودند و صحرا نشینی، آن همه جمعیت و صحرا نشینی. چرا چهل سال این اتفاق افتاد؟ این قوم که الان همراه پیغمبر موسی هستند، شجاعت این را که بخواهند دستورات خدا را انجام بدهند وارد این سرزمین شوند، یک مردانگی، یک شجاعتی داشته باشند و بخواهند دست به شمیشیر ببرند، بجنگند، یک قدرتی ایجاد کنند و دین پشتوانه قدرت اگر باشد سرعت آن خیلی بیشتر است. اینها مرد این نیستند، جنم این را ندارند چرا؟ چون اینها سالیان سال زیر دست فرعون برده بودند.، مظلوم و ستمدیده، شخصی که ستم پذیر بوده، ظلم پذیر بوده خوی ظلم پذیری در او هست، هیچ وقت شجاعت دیگر در او وجود ندارد، شجاعت درون او مرده، کشته شده است این آدمها نمیتوانند عزتی بدهند به پیغیبر موسی و دینی که پیامبر موسی آورده است به همین دلیل نسل باید عوض شود و این چهل سال علاوه بر اینکه دارند مجازات خود را میکشند، پیر میشوند و میمیرند و از آن طرف بچههایی که تازه به دنیا میآیند، هنوز به دنیا نیامدهاند، یک سال بعد، دو سال بعد، سه سال بعد، پنج سال بعد، ده سال بعد به دنیا میآیند، اینها پیامبر موسی، پیامبر هارون در کنارشان هستند و کار خاصی که ندارند، سرگردان هستند، مشغله که ندارند، آن بچهها هم بیکار و چه اتفاقی میافتد؟ این پیغمبران به عنوان معلم بین این قوم میآیند نسل جدید را پرورش میدهند؛ این اتفاق میافتد و چهل سال بعد، آن چهل سالهها شدند هشتاد ساله، هفتاد، هشتاد سالهها دیگر مردند و آن بچههای خردسال دیگر جوان شدند الان دیگر آن نیرو، نیروی جوان تربیت یافته است که خوی آنها عوض شده، خلق و خوی اسارت و بردگی و ذلت عوض شده و دیگر حالا میتوانند که بجنگند. (و در سورههای آینده میآید، توضیح میدهد که بعد از این مرحله دیگر به کجا رسیدند) پس تو اصلاً تأسف نخور: «فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ» خودت را ناراحت نکن، درستش همین است. درست است که تلخ است، آنها در زحمت هستند ولی نتیجهی این شیرین میشود پس تو اصلاً غصه خوار نباش.
«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ ۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»(مائده/٢٧)
و باز بر آنها داستان دو فرزند آدم به حق تلاوت کن، زمانی که دو نفرشان قربانی انجام دادند، یک عملی برای تقرب به الله، از یکی از آنها پذیرفته شد و از آن یکی پذیرفته نشد. گفت: «من تو را میکشم.» گفت: «همانا که الله از انسانهای متقی میپذیرد.»
و باز بر آنها داستان دو فرزند آدم به حق تلاوت کن. داستان یهودیان و نصرا است و اینهایی که ادعای سکان داری دین را دارند، میخواهند که همه چیز دست خودشان باشد، شما مسلمانها و این دین جدید کارهای نباشید؛ اولش که سکان داری آنها که داستانش را خواندیم که چقدر سکان دار بودند! چقدر آنها واقعاً پیرو پیغمبرشان موسی بودند! که ادعا داشتند، این از داستان تاریخی آنها با آن وضعیتشان، حالا داستان دو تا فرزند آدم هم برای آنها بخوان که وقتی که آدم حسودی میکند به چه روزهایی مبتلا میشود، به چه کارهایی دچار میشود این را برای آنها بخوان و الان که به نسبت شما حسودی دارند خوب جا بیفتد که این قضیه از سر حسادت است که آنها نمیخواهند شما باشید، این پیغمبر و این امت وجود نداشته باشند و این داستان را به حق برایشان تلاوت کن. (این را بگویم که بعضیها متأسفانه میگویند که داستانهای قرآنی سمبلیک است و خدا داستان را بیان میکند؛ این داستانهای آدم، حوا، ابلیس و داستانهای دیگر و اینها همه برای عبرت است و وجود نداشته مثل اینکه یک پدر و مادری برای بچهاش یک داستانی از ذهن خود میسازد که میخواهد یک معنایی را منتقل کند و داستانهای قرآن اینطوری است خدا برای ادب و معنا رساندن گفته نه اینکه واقعاً اینطوری باشد) الله میفرمایند: «برای آنها داستان حقیقی تلاوت کن.» «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ» این داستان واقعیت دارد، حقیقت است و حق است و برای عبرت گرفتن ساختگی نیست. «إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًاَ» زمانی که دو نفرشان قربانی انجام دادند، یک عملی برای تقرب به الله انجام دادند «قَرَّبَا قُرْبَانًاَ»، نتیجه «فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا» از یکی از آنها پذیرفته شد، «وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَر» و از آن یکی پذیرفته نشد. «قَالَ لَأَقْتُلَنَّك» گفت: «من تو را میکشم؛ از خشم از حسد، (حالا گفته میشود که هابیل و قابیل دو تا اسم که بیان شده) از هابیل پذیرفته شد و از قابیل پذیرفته نشد چون هابیل از بهترین چیزی که داشت آورد ولی قابیل یک چیز پس مانده آورد و پذیرفته نشد، نوری از آسمان آمد و اگر آتشی آن قربانی را میبلعید، میخورد، میسوزاند یعنی قبول شده و اگر سر جایش همینطور گذاشته، یعنی پذیرفته نشده است (این نشانه)، (هابیل و قابیل در قرآن و احادیث صحیح اسمشان نیامده در کتاب مسیحیان (در انجیل) آمده و به این شکل برای تفهیم مسئله اسم آنها گفته میشود.) بله، گفت که: «من تو را میکشم.» «قَالَ» گفت، «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» همانا که الله از انسانهای متقی میپذیرد، اشکال ندارد، امروز نشد فردا تو با تقوا باش، با تقوای بیشتر قربانی کن الله از تو هم میپذیرد، پذیرش که ربطی به من و تو ندارد ربط به تقوا دارد، تو هم میتوانی متقی شوی و نیت خود (اخلاصت) را بالا ببری خدا از تو هم میپذیرد و هر کس متقی باشد خدا از او میپذیرد؛ فرصت برای تو هست، خشم نمیخواهد، حسودی نمیخواهد. چیزهایی
«لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ ۖ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ»(مائده/٢٨)
اگر تو دستت را به سمت من دراز کنی که من را بکشی، ولی من هیچ وقت دستم را به سوی تو دراز نمیکنم که تو را بکشم، من از الله میترسم که صاحب جهانیان است.
در ادامه گفت؛ چون آنجا گفت من تو را میکشم اول مسئلهی اصلی را بیان کرد، که اصل خشم او از روی پذیرش و عدم پذیرش هست که به آن شکل حل میشود. اما اگر قرار باشد که من را بکشی: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ»اگر تو دستت را به سمت من دراز کنی که من را بکشی: «لِتَقْتُلَنِي» که من را به قتل برسانی، «مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ» ولی من هیچ وقت دستم را به سمت تو دراز نمیکنم که تو را بکشم، من اصلاً هیچ اقدامی برای کشتن تو انجام نمیدهم، من از الله میترسم که صاحب جهانیان است، اصلاً نمیخواهم خون تو گردن من بیفتد؛ البته معنایش این نیست که از خودش دفاع نکند، از خودش دفاع میکند که کشته نشود منتها در مرحلهی این که بخواهد او را (برادرش را) بکشد میگوید من به هیچ عنوان این کار را انجام نمیدهم، فقط در این قضیه میگوید من انجام نمیدهم اینکه دفاع میکند، دفاعش را انجام میدهد و این را منکر نشد و چرا این کار را انجام داد و این تصمیم را گرفت که من تو را نمیکشم ولو که تو مرا بکشی؛ اینجا هم تقوای هابیل است و هم از فهم هابیل، از دانایی او، از فقاهت او است که الان جمعیت کرهی زمین نیاز به انسان دارد تا نسلها ادامه پیدا کند و این نسلها و وجود این افراد، الان برای نسل بشر خیلی حیاتی است. اگر هابیل بگوید اگر تو مرا کشتی من هم تو را میکشم چه اتفاقی میافتد؟ امکان دارد در آن زد و خرد هر دو نفر کشته شوند و امکان دارد که هابیل کشته شود، امکان دارد که قابیل کشته شود ولی اگر هابیل بگوید من اقدام به قتل نمیکنم در این صورت چه اتفاقی میافتد؟ صددرصد قابیل کشته نمیشود و احتمال اینکه دو نفرشان در آن درگیری کشته شوند وجود ندارد چون احتمالش هست، هم این ضربه بزند و هم آن یکی، اگر با هم ضربه بزنند احتمال دارد دو نفری کشته شوند احتمالش هست و اینکه هر دو نفر کشته شوند هم وجود ندارد و فقط تک گزینه میماند و آن ماندن قابیل است احتمال این که دو نفری کشته شوند صددرصد منتفی میشود و این به نفع نسل بشر است به همین دلیل من این کار را انجام نمیدهم؛ هم از باب تقوا که دستش به خون آلوده نشود و هم اینکه جمعیت کرهی زمین در خطر نیفتد و نسل آنها زودتر رشد کند و دیگر که گفته میشود دعوا سر عشق و عاشقی بوده اینها چیزهایی است که در اسرائیلیات گفته شده است؛ اسرائیلیات چیزهایی که بنیاسرائیل در تورات هست، یا مثلاً چیزهایی که یهودیان خودشان از سر خودشان ساختهاند و داستان بافی کردند، به آنها اسرائیلیات میگویند، که قابل اعتماد نیست. واقعاً اگر در تورات بوده درست است، ولی قابل اعتماد نیست چون معلوم نیست جزء تورارت است یا جزء ذهن خودشان است پس اینکه سر عشق و عاشقی بوده، همان چیزهایی است که از اسرائیلیات است. خدا فرموده در مورد قربانی و یک عمل متقربانه بوده است و نه عشق و عاشقی، و إلا آن را میگفت پس آن اشتباه است.
«إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ ۚ وَذَٰلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ»(مائده/٢٩)
من میخواهم که تو به گناه من و گناه خودت بر بگردی در نتیجه از اصحاب آتش میشوی و آن جزای آدمهای ظالم است.
هابیل دارد ادامه میدهد؛ من میخواهم که تو به گناه من و گناه خودت بربگردی در نتیجه از اصحاب آتش میشوی و آن جزای آدمهای ظالم است دارد کاری میکند که او از قتل منصرف شود و دارد هم منطقی و هم احساسی و هم ایمانی صحبت میکند. به ادبیات مختلف که باز هم البته از نشانههای فقاهت و دانایی هابیل است. میگوید که تو میخواهی مرا بکشی؟ من که تو را نمیکشم تو هم اگر بخواهی من را بکشی، اصلاً بگذار من را بکش، من میخواهم که تو مرا بکشی، بگذار من را بکشی که دست آخر هم گناه قتل من گردن تو باشد (گردن بگیری) و هم گناههای خودت که قبل از این هم چقدر گناه انجام دادی، بگذار همهی این گناهان گردن تو بیفتد و اگر این طوری شد چه میشود؟ «فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ» نتیجهی آن این میشود که از اهل آتش میشوی، نگفته است که تا از اهل آتش شوی، این کار را بکن تا از اهل آتش شوی این طوری نگفته است. دارد ایمان او را، احساس او را تحریک میکند که من میخواهم اصلاً که تو من را بکشی ولی اگر کشتی چه میشود؟ گناه من و گناه تو و همه گردن تو میآید در نتیجه از اهل آتش میشوی، جهنمی میشوی و این جزای آدمهای ظالم است، یعنی ظلم نکن، یعنی بس است، یعنی کوتاه بیا، یعنی رقابت وحسادت را رها کن. منتها:
«فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ»(مائده/٣٠)
اما نفس او قتل برادرش را در نظرش آسان جلوه داد، پس او را کشت پس واقعاً از خسارت دیدگان شد.
اما نفس او (قابیل) درونش، وجودش، قتل برادرش را در نظرش آسان جلوه داد، توجیه کرد، اشکالی ندارد، راحت است، او را بکش، نه کنار نیا چون آدم هر گناهی که انجام میدهد اول خودش، خودش را قانع میکند. میگوید که نفسش، خودش را قانع کرد، نفس قابیل، خودش را برای قتل برادرش قانع کرد و آن را آسان و راحت در نظرش جلوه داد و مشکل خاصی هم نمیدید، برای او چیز عادی جلوه داد. «فَقَتَلَهُ» وقتی که این طوری شد پس او را کشت، «فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ» پس واقعاً از خسارت دیدگان شد. و حالا نه این که در همان صحنه، این طوری تصور نکنیم که در همان صحنه و در یک گفتوگو تمام اینها اتفاق افتاده است، اینطور نیست. «فَطَوَّعَتْ» باب تفعیل، یعنی به استمرار، کمکم، خرد خرد، آن صحبتها شد، مدتها آنها با هم حرف زدند، خیلی حرفها زدند، هابیل خیلی صحبتها کرده که از مهمترین صحبتهای او اینها است. منطقاً، احساساً، ایماناً دارد میگوید ولی در آن صحنه هم منصرف شده، رفته ولی همچنان خودش با خودش آنقدر زمزمه کرده و گفته و آن حسادت را نتوانسته درون خودش حل کند و نتوانسته آتشش را خاموش کند که در نتیجه به مرور زمان دیگر برایش آسان شد و «فَقَتَلَهُ» بعد او را کشت و از خسارت دیدگان شد.
«فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي أَخِيهِ ۚ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَٰذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي ۖ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ»(مائده/٣١)
بعد الله کلاغی را فرستاد که در زمین میکند، تا به او نشان بدهد که چطوری لاشهی برادر خود را دفن کند. گفت: «ای وای! من عاجز شدم که به مثل این کلاغ باشم، که جسد برادرم را دفن کنم؟» اما خیلی زود از پشیمان شدگان شد.
«فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ» بعد الله کلاغی را فرستاد که در زمین میکند «يَبْحَثُ» میکند یعنی چیزی را کندن، کندوکاو میگویند. حتی بحث علمی را همینطور شکافتن و به عمق آن رفتن، عمیق کردن بحث، میشود کندوکاو میشود بحث و«يَبْحَثُ» یعنی عمیق داشت میکند. الله کلاغی را فرستاد که عمیق زمین را میکند. «يَبْحَثُ» فعل مضارع، یعنی مدام میکند، کندن او خیلی عمیق شد، «لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ» تا به او نشان بدهد، به او یاد دهد که چطوری لاشهی برادر خود را دفن کند (بپوشاند)، «قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَٰذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي ۖ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ» گفت: «ای وای آیا من عاجز شدم که به مثل این کلاغ باشم.» یعنی اینقدر هم به مثل این کلاغ به فکر خودم نرسید که خودم به فکرم برسد که چکار کنم و جسد برادرم را دفن کنم؛ یعنی من از این کلاغ هم عاجزتر ماندم که جسد برادرم را دفن کنم! «أُوَارِيَ»: دفع کنم. «سَوْءَةَ»: لاشه، جسد و چیزی که نباید ظاهر باشد و باید پوشیده باشد، به عورت هم «سَوْءَةَ» میگویند چون نباید برهنه باشد، باید پوشیده باشد. و«أَخِي» هم برادرم میشود. (اینجا گفته میشود که دو کلاغ آمدند، به هم منقار زدند، یکی آن یکی را کشت، بعد کند، بعد او را دفن کرد اینها باز از همان اسرائیلیات است که وجود ندارد، نیاز هم نیست) الله کلاغ را فرستاد، کند و فوراً در ذهن او جرقه زد پس من میتوانم در زمین او را دفن کنم این را فهمید و از آن کلاغ یاد گرفت. «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ» اما خیلی زود از پشیمانان شد یعنی خودش را سرزنش کرد که چه کاری انجام داده است؛ منتها این سرزنش من باب این بود که دیگر برادرش نبود، این که پشیمان شود و به سوی خدا توبه کند، به سوی خدا توبه نکرد یک پشیمانی انسانی فقط بود که برادرش بود، حالا دیگر نبود، حالا دیگر او را نمیدید، پدر و مادرش (آدم و حوا) مدام او را سرزنش میکردند؛ اینها سبب شد که از کار خود پشیمان شود، کاش این کار را نمیکردم منتها به سمت توبه هدایت نشد که پیغمبر میفرماید: «از آن به بعد دیگر هر قتلی که رخ دهد (در صحیح بخاری آمده است) گناهش بر گردن قابیل است.» چون اولین کسی بود که این سنت را گذاشت که وقتی آدم از کسی خوشش نمیآید برای از بین بردن او برود.