سوره فاتحه + مقدمه
صفحه 1 / جز 1 / آیات 7

سوره بقره
صفحه 2 الی 49 / جزء 1 و 3 / آیات 286

سوره آل عمران
صفحه 50 الی 76 / جزء 3 و 4 / آیات 200

سوره نساء
صفحه 77 الی 106 / جزء 4 و 6 / آیات 176

سوره منافقون
صفحه 554 الی 555 / جزء 28 / آیات 11

سوره مزمل
صفحه 574 الی 575 / جزء 29 / آیات 20

سوره عبس
صفحه 585 / جزء 30 / آیات 42

سوره تکویر
صفحه 586 / جزء 30 / آیات 29

سوره انفطار
صفحه 587 / جزء 30 / آیات 19

سوره انشقاق
صفحه 589 / جزء 30 / آیات 25

سوره بروج
صفحه 590 / جزء 30 / آیات 22

سوره طارق
صفحه 591 الی 591 / جزء 30 / آیات 17

سوره غاشیه
صفحه 592 / جزء 30 / آیات 25

سوره فجر
صفحه 593 الی 594 / جزء 30 / آیات 30

سوره بلد
صفحه 594 / جزء 30 / آیات 20

سوره شمس
صفحه 595 / جزء 30 / آیات 15

سوره لیل
صفحه 595 الی 596 / جزء 30 / آیات 21

سوره ضحی
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 11

سوره شرح
صفحه 596 / جزء 30 / آیات 8

سوره تین
صفحه 597 / جزء 30 / آیات 8

سوره علق
صفحه 597 / سوره علق / جزء 30 / آیات 19

سوره قدر
صفحه 598 / سوره قدر /جزء 30 / آیات 25

سوره بینه
صفحه 598 / سوره بینه/ جزء 30 / آیات 8

سوره زلزله
صفحه 599 / سوره زلزله/ جزء 30 / آیات 8

سوره عادیات
صفحه 599 / سوره عادیات/ جزء 30 / آیات 9

سوره قارعه
صفحه ۶۰۰ / قارعه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۱۱

سوره تکاثر
صفحه ۶۰۰ / تکاثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی 8

سوره عصر
صفحه ۶۰۱ / عصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳

سوره همزه
صفحه ۶۰۱ / همزه / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۹

سوره فیل
صفحه ۶۰۱ / فیل / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵

سوره قریش
صفحه ۶۰۲ / قریش / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴

سوره ماعون
صفحه ۶۰۲ / ماعون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۷

سوره کوثر
صفحه ۶۰۲ / کوثر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳

سوره کافرون
صفحه ۶۰۳ / کافرون / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶

سوره نصر
صفحه ۶۰۳ / نصر / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۳

سوره مسد
صفحه ۶۰۳ / مسد / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵

سوره اخلاص
صفحه ۶۰۴ / اخلاص / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۴

سوره فلق
صفحه ۶۰۴ / فلق / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۵

سوره ناس
صفحه ۶۰۴ / ناس / جزء ۳۰ / آیه ۱ الی ۶

صفحه 239 / جزء 12 / آیه 31 الی 37

 دانلود فایل تصویری   دانلود فایل صوتی ​  پرسش و پاسخ صفحه

تلاوت این صفحه:

صفحه ۲۳۹

«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ» (یوسف/۳۱)

پس زمانی که مکر و نقشه‌های آن‌ها را شنید، فرستاد به سوی آن‌ها، آن‌ها را طلبید و برایشان پشتی خوبی آماده کرد و به هر کدام از آن‌ها کاردی داد، چاقویی داد و گفت که: بر آن‌ها خارج شو؛ پس وقتی که او را دیدند فوق‌العاده بزرگ تصورش کردند و دست‌های خودشان را بریدند و گفتند: پاک و منزّه است الله، این اصلاً بشری نیست، آدمی نیست، این نیست جز یک مَلَک بزرگوار.

خب بعد از اینکه خبر قصر در شهر پخش شد ، پشت سر این زن یک حرف‌هایی در آوردند و کارهایش را تحلیل کردند، او را در اشتباه بزرگ نامیدند، تقبیح‌اش کردند، کارش را زیر سؤال بردند. خب این خبرها رسید به گوش زن صدراعظم «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ» خب آن‌ها که می‌گفتند هم نقشه داشتند می‌خواستند اذیتش بکنند، می‌خواستند سر به سرش بگذارند، می‌خواستند که به نحوی او را تحریک کنند که یک کارهایی انجام بدهد که مثلاً بخواهد از خودش دفاع بکند، آن‌ها را دعوت بکند، به هر شکل از خودش دفاع بکند و آن‌ها هم یکسری اهدافی از آن حرف‌هایشان داشتند. وقتی این حرف‌ها و نقشه‌هایشان را شنید «أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ» فرستاد به سراغشان یعنی آن‌ها را طلبید، دعوتشان کرد.

دعوت شدند، یک مهمانی باشکوهی ترتیب داد، «وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً» یک جای راحت برای نشستن‌شان هم ترتیب داد، یک پشتی خوبی، یک مبلمان خوبی، یک چیدمان خوبی، همه چیز مرتب انجام داد، مهمانی باشکوه اجرا شد. بعد حالا سفره هم رنگارنگ است، سفره پهن است، همه چیز هم در سفره فراهم است، و دستشان برای هر کدامشان یک کاردی داد که حالا دیگر بخورند، تکه کنند، میوه است، گوشت است، چیزهای دیگر است، حالا هر چیزی که  به چاقو نیاز دارد، دست هر کدامشان هم یک کاردی داد، یک چاقویی دستشان داد. بعد در وسطِ حالا این پذیرایی که شروع کرده بودند با آن چاقو استفاده کردن و بریدن، به یوسف گفت: «وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ» بر آن‌ها خارج شو. یعنی انگار آن سالن پذیرایی یک اتاقی داخل دارد آن ته کار که آن اتاق به بیرون دیگر راهی ندارد، برای بیرون باید از همین سالن پذیرایی آدم رد بشود تا بتواند برود بیرون. حالا داخل آن سالن هست، داخل آن اتاقک است و می‌گوید که از آن اتاق خارج شو بیا بر این مجلس زنان وارد شو «اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ»

خب این صدا که شنیدند همه نگاه کردند که دیگر الآن یوسف می‌خواهد خارج بشود و آن سر و صداها، آن صحبت‌ها، آن تعریفات یوسف که شنیده بودند خودشان از قبل خیلی علاقه هم داشتند ذوق‌زده بودند که الآن چقدر جالب است که یوسف را ببینند و وقتی که شنیدند که ای یوسف بیا خارج شو، بیا به اتاق پذیرایی، آن‌ها همه‌ی حواسشان رفت به یوسف و همین‌جور نگاهش می‌کردند. «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ» وقتی که یوسف را دیدند «أَكْبَرْنَهُ» فوق‌العاده در ذهنشان زیبا آمد، فوق تصورشان، خیلی عالی، خیلی قشنگ، خیلی زیبا. «وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» مدهوش شدند اصلاً هوش از کله‌شان پرید و همان‌جور که چاقو داشتند تکه می‌کردند آن غذایشان را میوه‌شان را، دستشان را داشتند می‌بریدند و اصلاً خبرشان نمی‌شد که دارند دستشان را می‌برند از بس که دیگر از آن جمال یوسف از خود بی خود شده بودند.

 «وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ» گفتند خدا پاک و منزّه است، هیچ عیبی در خلقت خدا نیست در کار خدا نیست، ببین! چقدر زیبا! اصلاً این بشر نیست «مَا هَذَا بَشَرًا» اصلاً این آدمی نیست، از جنس آدمیزاد نیست. «إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ» این یک فرشته‌ی نورانی است که فقط به شکل یک انسان آمده، یک فرشته‌ی بزرگوار، زیبا و باشخصیت، اینجور تصور کردند و توصیف کردند یوسف را.

خب حالا اثبات شد آن قضیه‌ای که یا آن نقشه‌ای که زن عزیز داشت برای زن‌ها، نقشه‌اش خوب عملی شد بعد نتیجه گرفت از این نقشه‌اش و گفت:

«قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ» (یوسف/۳۲)

پس او همان کسی است که شما من را در مورد او ملامت می‌کردید؛ و بله قطعاً که من از او طلب کامجویی کرده‌ام اما امتناع ورزیده است؛ و اگر انجام ندهد آنچه که من او را دستور می‌دهم بی شک که زندانی می‌شود و از خوار و ذلیلان خواهد شد.

حالا فهمیدید که من با چه کسی طرف هستم؟ که شما پشت سر من غیبت می‌کردید، از من بدگویی می‌کردید که خجالت نمی‌کشد یک برده‌ای را برای خودش طلبیده؟ یعنی آن را پایین حساب می‌کرد. آن برده را شما پایین حساب می‌کردید حالا فهمیدید که این برده پایین نیست؟ این همان آدمی است که شما من را ملامت می‌کردید، سرزنش می‌کردید که چرا عاشق او شدم، حالا چی شد؟ خودتان عقل از سرتان پرید با دیدنش یا نه؟ حالا شمایی که فقط پنج دقیقه او را دیدید، منی که کل عمر یعنی داخل این خانه هستم، پیشش هستم، می‌بینم، زندگیش پیش من است، حالا به من حق می‌دهید یا نه؟ این اقرار را از زن‌ها می‌خواست بگیرد با این نقشه که موفق شد.

ولی در مورد یوسف، شما بفهمید که من آره، یعنی با کمال جرأت گفت که من درست است واقعیت است من شیفته‌اش شدم و من از او برای خودم طلب کامجویی کردم ولی او اجازه نداده، خودداری کرده «فَاسْتَعْصَمَ» امتناع کرده از اینکه تن بدهد به آن چیزی که من می‌خواهم. ولی ای یوسف تو بفهم، بقیه هم بفهمند که اگر این چیزی که من دارم به آن امر می‌کنم انجام ندهد دیگر شک نکنید که یا زندان می‌شود یا خوار و ذلیل می‌شود، شکنجه مثلاً داده می‌شود یا بالاخره بلایی سرش می‌آید. تهدیدش را در جلوی انظار آن زن‌ها به صراحت اعلام کرد، هم خود یوسف و هم بقیه شنید. از حال شوهرش هم می‌فهمیده که او ظاهراً اینکه حالا بچه‌دار نمی‌شدند، مشکل دیگری داشته، و به هر شکل کاملاً بر شوهرش مسلط بوده و می‌فهمیده که اینجا دیگر شوهرش هم حتی نمی‌تواند جلوی خواسته‌اش را بگیرد. دیگر آدم دیوانه می‌گویند دیگر عقل و هوش ندارد آدم عاشق، این جا دیگر با تمام صراحت می‌گوید و از هیچ چیز نمی‌ترسد.

«قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ» (یوسف/۳۳)

گفت: پروردگارا (یوسف)، زندان برای من دوست‌داشتنی‌تر است از آنچه که من را به سوی آن دعوت می‌کنند؛ و خدایا اگر تو آن را از من دفع نکنی، از من دور نکنی این کید و نیرنگ آن‌ها، من به سمت آن‌ها میل پيدا می‌کنم و از جاهلان می‌شوم.

اینجا بود که یوسف (ع) دعا کرد، خالصانه به درگاه خدا دعا کرد که خدایا زندان برایم دوست‌داشتنی‌تر است یعنی من را ببر به سمت زندان که از این چیزی که من را به سویش دعوت می‌کنند زندان برایم خوشایندتر است. یعنی نه اینکه زندان به نسبت آن فعلاً من زندان بروم ترجیح می‌دهم نه، دوست‌داشتنی است یعنی دوست دارم زندان را و دوست داشتن زندان برای اینکه الآن می‌خواهد امکان دارد در دردسر بیفتد و تنها راه نجات از این دردسر، از این گناه زندان است، پس این زندان خیلی چیز خوبی است و خیلی عزیز است و من زندان را دوستش دارم چون می‌تواند من را از گناه حفظ بکند. پس این زندان برایم خیلی دوست‌داشتنی‌تر است از لذت، از کیف و شهوت، که البته پیامبرها هم به مثل بقیه‌ی انسان‌ها میل جنسی، میل به زن در وجودشان بوده ولی تقوای خدا ترس خدا آنقدر بیشتر بوده که در مقابل این غریزه‌ی شهوانی راحت دستشان و تحت کنترلشان بوده و به خاطر تقوای خدا حاضر بودند که سختی‌ها را به جانشان بخرند. این خب کاری است که تقوا و ایمان قرار است برای همه‌ی آدم‌ها نه فقط برای پیغمبران انجام بدهد. اصلاً وجود تقوا و ایمان به خدا برای همین است، برای کنترل غرایز حالا برای حبّ مال باشد، حبّ شهوت باشد یا مسائل دیگر. و می‌فرماید که اگر تو کمکم نکنی، کید و نیرنگ آن‌ها، حالا اینجا دارد جمع می‌گوید «وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ» دیگر كَيْدَها نیست، دیگر الآن بحث بحثِ زن عزیز مصر نیست، الآن بحث همه‌ی زن‌ها، همه‌ی زن‌های حاضر در جلسه است یعنی آن‌ها دیگر بعد از آن پشتیبان زن صدراعظم می‌کنند و یوسف را به حساب تشویق می‌کنند تحریک می‌کنند که قبول کند و حتی خودشان هم خودشان را دارند به یوسف عرضه می‌کنند، حالا اگر او نه بیا هر کدام از ما که انتخاب می‌کنی، هر کدام از ما که زیباتریم در خدمت تو هستیم در اختیار تو هستیم. آن‌ها هم دوباره به جان یوسف افتادند و برای او نقشه و نیرنگ، آن‌ها هم شیفته‌ی یوسف شدند.

حالا می‌فرماید که خدایا از این نیرنگ آن‌ها جمع زن‌ها اگر من را حفظ نکنی من به سوی آن‌ها میل پیدا می‌کنم «أَصْبُ إِلَيْهِنَّ» خدایا من ممکن است که شکست بخورم پس تو کمکم بکن. هيچ کس نباید به ایمان خودش مغرور بشود که یک تنه از عهده‌ی همه‌ی کارها برمی‌آید. خودش را نیازمند خدا می‌بیند و می‌گوید که امکان دارد که تو اگر کمکم نکنی «أَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ» از جاهلان بشوم، و جاهل کسی است که در مقابل شهوتش در مقابل غریزه‌اش شکست می‌خورد و تحت تأثیر احساسات و هیجانات و این‌ها قرار می‌گیرد، یعنی کسی که دست می‌برد به سمت گناهان شهوانی و امیال جنسی قشنگ الآن خودش شده جزو جاهلان و می‌گوید که خدایا من جزو جاهلان نباشم.

«فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (یوسف/۳۴)

پس پروردگارش هم دعایش را اجابت کرد پذیرفت و کید آن‌ها را از سرش دفع کرد، بی شک که او شنوای دانا است.

دعای مخلصانه و خدا هم این دعا را پذیرفت. این یک تعارف نبود، این دعا سطحی نبود، از عمق وجودش دعای زندان  برای خودش می‌کرد که خدایا زندان را نصیبم بکن. الآن هم چه خوب که خودِ زن عزیز مصر می‌گوید زندانی‌اش می‌کنم. حتی اگر نمی‌گفت خودش، یوسف زندان را طلب می‌کرد یا مسائل دیگر را می‌خواست و الآن چه خوب است که زن عزیز خودش دارد پیشنهاد زندان می‌دهد و الآن از صمیم قلب دعای زندانی شدن به خودش می‌کند و خدا هم این دعا را از او قبول می‌کند، و به این شکل کید و نیرنگ آن‌ها را از یوسف دور می‌کند چون یوسف از آن محوطه دور شد. خدا اینجوری آن‌ها را از سر یوسف دفع کرد که می‌فرماید «إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»

«ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ» (یوسف/۳۵)

آنگاه بر آن‌ها قضیه واضح شد آشکار شد، بعد از اینکه تمام نشانه‌ها را دیدند که تا یک مدتی زندانی‌اش بکنند.

خب حالا شوهر آن زن هست، دیگرانی هستند، رفیقانی هستند، کسانی که الآن دنبال حل این بغرنج هستند در آن کاخ در آن قصر که مسأله را حل و فصلش بکنند، بالاخره جمعش بکنند. حالا آن‌ها بعد از اینکه تمام آن نشانه‌ها را دیدند، نمی‌دانم از آن که لباس یوسف را پاره کرد، از اینکه چه خواسته‌ای زن عزیز دارد، اینکه دست‌بردار خواسته‌اش نیست، اینکه این زن‌ها هم دست‌هایشان را بریدند و الآن این فتنه‌ای که در زن‌ها افتاده و تمام این نشانه‌ها که دیدند، برایشان واضح شد یعنی قبلش نمی‌فمیدند، «ثُمَّ بَدَا یعنی قبلش نمی‌فهمیدند الآن برایشان روشن شد مثل روز که تنها راه این قضیه زندانی کردن یوسف است تا مسأله حل بشود، تا این فتنه از بین زن‌ها کم شود برداشته شود تا مشکل بعدی پیش نیاید، و همچنین تا داخل شهر بالاخره این خبر که پخش شده این آبروریزی دیگر جلویش گرفته شود. دیگر پایان پیدا بکند و یوسف زندانی بشود و حالا کسانی اگر هم می‌خواهند که خاندان سلطنتی را زیر سؤال ببرند لااقل بگویند که آن برده زندانیش کردند شاید تقصیر برده بوده، و به هر شکل تمام این مسائل را تحلیل کردند این «رَأَوُاْ الآيَاتِ» و تصمیم گرفتند که زندانی‌اش بکنند البته تا یک مقداری که آب از آسیاب بیفتد «حَتَّى حِينٍ»

«وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانَ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» (یوسف/۳۶)

و همراه او دو تا برده‌ی جوان داخل زندان شدند؛ یکی از آن‌ها گفت که من خودم را می‌بینم که مشروب می‌فشارم؛ و دیگری گفت که من خودم را می‌بینم که بالای سرم نانی را حمل می‌کنم و پرندگان از آن نان می‌خورند؛ به ما از این تحقق این خواب، از واقعیت این خواب خبر بده که ما تو را از نیکوکاران می‌بینیم.

این آیه و حالا تا چند آیه‌ی بعد، حدود پانزده تا آیه، یک بخش دیگر از زندگی یوسف و بخش رفتن به زندان و تا پایان زندانی‌اش بیان می‌کند. بخش قبلی بخش بودنِ یوسف بود در آن کاخ و آن مسائلی که بین ایشان و زن عزیز و بقیه‌ی زن‌ها اتفاق افتاد.قسمت قسمتِ زندگانی یوسف را توجه به آن بکنیم و قرآن اینجوری مرتب و بسته‌بندی شده قضیه را دنبال می‌کند که شنونده حظّ کافی را از قرآن ببرد.

می‌فرماید یوسف داخل زندان شد و همراه یوسف هم دو تا برده‌ی دیگر هم زندانی شدند. آن دو تا برده از کارگزاران پادشاه بودند. «وَدَخَلَ مَعَهُ» همراهش «السِّجْنَ فَتَيَانَ» دو تا برده‌ی جوان. خب در زندان بودند دیگر، روزها گذشت، ماه‌ها گذشت، شاید هم سال گذشت، بعد یکی از آن دو تا گفت یک روزی از روزها به یوسف گفت که من خودم را می‌بینم، «إِنِّي أَرَانِي» من خودم را می‌بینم، یعنی انگار مثل روز روشن دارم خودم را می‌بینم، یعنی آنقدر خوابم واضح و شفاف است که انگار خودم را دارم می‌بینم، و این خواب هم مدام تکرار هم دارد می‌شود، همیشه پیوسته دارم این خواب را می‌بینم که «أَعْصِرُ خَمْرًا» مشروب دارم می‌فشارم، یعنی حالا از انگور یا چیز دیگر دارم مشروب درست می‌کنم، می‌فشارم که مشروب بشود «أَعْصِرُ خَمْرًا». این خواب برایم دارد تکرار می‌شود یعنی چی این خواب؟ آن یکی رفیقش گفت که من همیشه خودم را می‌بینم که روی سرم گذاشته‌ام نان «خُبْزًا»، و همین‌جور که نان بالای سرم است دارم می‌روم «تَأْكُلُ الطَّيْرُمِنْهُ» پرندگان از بالا دارند روی سرم آن نان را دارند می‌خورند نوک می‌زنند. به ما خبر بده که چه خبر است این خواب؟ چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ «نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ» که ما تو را از نیکوکاران می‌بینیم. یعنی آن‌ها با هم در زندان زندگی کرده بودند و قسمت سیرت یوسف در زندان یک سیرت خوبی از او مشاهده کردند. آن‌ها کارهایش را دیده بودند و از کارهایش فهمیدند که این با بقیه‌ی زندانی‌ها متفاوت است. مثلاً کمک زندانی‌ها می‌کرد، مریض بود پرستاری می‌کرد، علم بیشتری داشت، صحبت‌های خوب و دلنشینی با آن‌ها می‌کرد، به زندانیان مهرورزی می‌کرد ، و این کارها را از او چون دیده بودند یک آدم پاک، صالح، باخدا، این زندانیان که مسلمان هم نبودند اقرار کردند که تو از انسان‌های نیکوکاری. و قرار است که ایمان به نسبت کسی که مؤمن است همین کار را برایش انجام بدهد، همین حسن‌ها و زیبایی‌ها را در او ایجاد بکند و مخصوص پیغمبرها نیست، همه‌ی انسان‌هایی که ایمان دارند قرار است که با ایمانشان اینجوری بشوند که یوسف شد.

«قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ» (یوسف/۳۷)

گفت: پیش شما غذایتان آورده نمی‌شود که از آن میل بکنید مگر اینکه من شما دو نفر را به واقعیت خوابتان آگاه می‌کنم قبل از اینکه برایتان غذا بیاید؛ آن از چیزهایی است که پروردگار من به من آموزش داده؛ بی شک که من رها کرده‌ام آیین قومی که ایمان به الله ندارند و آن‌ها به آخرتشان کافر هستند.

خب آن‌ها واقعیت خوابشان را از یوسف خواستند، یوسف هم گفت که چشم، من خوابتان را برایتان می‌گویم که حقیقتش چیست؟ ولی یک مقدار صبر کنید، الآن که زود است، تا غذا بیاورند، قبل اینکه غذایتان بیاورند «لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ»، حالا غذایتان «طَعَامٌ» مشخص نیست چه خوراکی قرار است که بیاورند، زندانی هستند، (نکره آمده) حالا به هر حال هر خوراکی که قرار است برایتان بیاورند که شما از آن بخورید «تُرْزَقَانِهِ» میل کنید بخورید روزیتان بشود، قبل از اینکه غذایتان بیاورند من به شما می‌گویم تعبیر خوابتان. و عجله نکنید «قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا»، دو بار دارد می‌گوید قبل اینکه بیاورند، یعنی شک نکنید که قبل اینکه غذایتان بیاورند من می‌گویم يعنی من مسلط هستم یعنی دارد مانور می‌دهد یعنی دارد می‌گوید که من این را بلد هستم و با کمال قاطعیت می‌گوید که من قبل اینکه غذایتان بیاید برایتان می‌گویم خیالتان راحت، و دارد به حساب نشان می‌دهد جدیّت، قاطعیّت و مسلّط بودنش که همین اصلاً خودش می‌شود که این شخص فوق‌العاده است و این شخص پیغمبر است، اعتمادشان بیشتر بشود نسبت به این و این باورمندی‌شان و ذهنیت‌شان برود به سمت اینکه این واقعاً پیغمبر است و بیشتر به او اعتماد بکنند. به همین خاطر تأکید می‌کند که با قاطعیت که من به شما می‌گویم خیالتان راحت، من بلد هستم. و می‌فرماید که اینکه من بلد هستم پروردگارم به من یاد داده، از علم خودم نیست، از جادو و جمبل و این‌ها نیست، خدا به من یاد داده. و می‌فرماید که من آیین قومی که ایمان به الله و روز آخرت ندارند، به آخرتشان کافرند من رها کرده‌ام. حالا به صورت کلی آیین کفر را من رها کرده‌ام حالا آیین هر کس باشد، مصریان باشد یا آیین هر کس دیگری که باشد.